در چهارچوب جمجمه

حقیقت نیازمند انتقاد است ، نه ستایش - نیچه

۱۳۸۹/۰۲/۲۴

آخ اگر شما مردها میدانستید!

بعد از "کامیابی" چشمم به این روشن!




آخ اگر شما مردها میدانستید!!!


میدانم !
اگر مردها میدانستند دنیا بهشت میشد!!!
میدانم آبجی !
تازه من هم که میدانم یادم میره گاهی!
اما... .



اما اگر شما زنها میدانستید ؟!
آخ! که محال بود یادتان برود! محال !
مگر میشود نفس کشیدن را فراموش کرد!*
براستی که محال بود یادتان برود!
کما اینکه آنهائی که دانستند در یک لحظه به تمامیت دستشان آمد!

بر سبیل اتفاقی شاید !
فقط با دیدن برق نگاهی شاید !
لبخند محو مغرورانه ی قبل از دادن سله ی ملوکانه !


آنها که بزبان آمده و حتی به زبان نیامده ها !

حکایت سلطان و سلطان بانویش را میگویم.
که چونان دو بال بودند برای یک پرنده


------------------------------------------------
*: او فراموش نکرده . بی نوا مدتهاست که مرده!

..........................................................


مطمئن هستید که نکته ی مورد نظر مرا گرفته اید؟  شک دارم !


خیلی خیلی گنگ گفتم 
اما گفتم به هر حال 
و قطعن فهمیدم  و باور کردم که گفتم!