در چهارچوب جمجمه

حقیقت نیازمند انتقاد است ، نه ستایش - نیچه

۱۳۹۰/۱۱/۲۶

و قرعه به نام 22 بهمن افتاد



پیام آیت الله خمینی برای شاه

مرد از رجال دربار بود که در حرم امام اول شیعیان روبروی ضریح نشسته بود و منتظر بود تا اذان مغرب گفته شود تا نماز بخواند

او داشت به قراری که با روحانی جوانی گذاشته بود برای اینکه فردا صبح زود برای ملاقات با آیت الله خمینی به حرم بیاید فکر می کرد
ساعاتی پیش روحانی جوانی که او را شناخته بود به او نزدیک شده بود و تقاضا کرده بود که فردا صبح زود بیاید حرم چرا که آقای خمینی کار مهمی با او دارد و حال با خود می اندیشید که خمینی با او چکار دارد

خمینی سالها بود که به عراق تبعید شده بود و همه کاملا وی را از خاطر برده بودند

مرد به تنها چیزی که فکر نمی کرد آن بود که خمینی از او تقاضا کند که وساطت وی را به شاه بکند تا او بتواند به ایران برگردد

تقاضائی که مرد وقتی به تهران برگشت فراموش کرد و بقدری مانند شاه به اقتدار حکومت شاهنشاهی ایمان داشت که دیگر از نظر او خمینی هیچ تهدیدی محسوب نمی شد

آنهم برای حکومتی که چندی پیش رئیس جمهور ایالات متحده کارتر, ایران تحت حکمرانی شاهنشاه با تدبیرش را چون جزیره ی ثبات در دل خاورمیانه ی پر آشوب معرفی کرده یود
در یک میهمانی شام و در حالی که گیلاس شرابش را به افتخار شاه بلند کرده بود
و بعدها بارها و بارها مرد با خود اندیشید که سرنوشت ایران چگونه تغییر می کرد اگر این پیام را به شاه می رساند و خمینی با دادن تعهد مبنی بر عدم انجام کار سیاسی به ایران بر می گشت

۱۳۹۰/۱۱/۱۳

راز ایران و سال 2012



خواهشمندم لینک این متن را به هر جا که می توانید بفرستید
راز ایران و سال 2012
این سند بیانگر اخطاری است که یک شهروند عادی ایران به نام ا. خراباتی ساکن تهران مهندس برق 35 ساله به مردم ایران و جهان حکومت ایران سازمان ملل و تمام حکومتهای دنیا ارائه می دهد ایمیل تماس من : SECRLAR.IRN@GMAIL.COM

مطالبی که در ادامه می خوانید بدون تردید دور از ذهن و عجیب خواهد بود اما باید توجه داشته باشید که برای پوشش دادن به این موضوع قرنهاست که برنامه ریزی و تلاش شده و اکنون ما را به همین دلیل به دامان جنگ سوق می دهند.
من تلاش می کنم بطور فعال و تا حصول نتیجه مدام اسناد مدعی هایم را به این متن پیوست کنم اما بدلیل حساسیت موضوع لازم دیدم هر چه زودتر این مطالب را اعلام کنم.

تا جائی که من می دانم این ادعا منحصر به فرد است و باید بر اساس تحلیل ارائه شده در همین متن بررسی شود.

….....................................................................................

حدود دوهزار و پانصد سال پیش بخت النصر به اورشلیم حمله کرد و معبد یهودیان را ویران و اموال آنها را ضبط نمود و ایشان را اسیر کرد و به بابل آورد مدتی بعد کوروش به اولین شهر مدرن دنیا بابل حمله کرد و با کمک یهودیان مخفی در میان مردم شهر بابل که به مردم شهر خیانت کردند توانست شهر بابل را فتح کند و سپس یهودیان را آزاد کرد که اگر مایل بودند به اورشلیم برگردند و آنجا را بازسازی کنند.
اما یهودیان در قلمرو پادشاهان هخامنشی متفرق شدند و با ایجاد تشکیلات مخفی از راههای غیر قانونی کسب سود می کردند و با نفوذ در میان سیستم و بزرگان امپراتوری هخامنشی دنبال مطامع و منافع خود بودند.
این موضوع در زمان خشایار شاه به حدی غیر قابل تحمل شد که پادشاه هخامنشی تصمیم به قتلعام بزرگان و سران یهودیان گرفت.
اما یهودیان با کمک ملکه ی پادشاه که یهودی مخفی بود از موضوع مطلع و در کودتائی خونین که به روز پوریم مشهور است جمعیت کثیری را در سراسر امپراتوری قتلعام کردند و با قتل خشایار شاه مسیر تمدن هخامنشیان  منقطع کرده و چنان فرهنگ و تمدن ایران زمین و دنیا  را نابود کردند که تا پانصد سال پیش هیچ نشانی از رشد و پیشرفت در سراسر منطقه مشاهده نمی شود.
این موضوع امروزه یک مسئله ی تاریخی بیش نیست اما حدود صد سال پیش که جهان شاهد شکلگیری نظامهای جدید بود و یهودیان جای خود را در لایه های مخفی حکومتها تثبیت می کردند موضوعی نبود که فاش شدنش و تحمل تبعات این موضوع برای سران یهود قابل پذیرش باشد.
یهودیانی که در نظام کلیسا و نظامهای مالی دنیا تسلط کامل یافته بودند و دنیا را بدین وسیله کنترل می کردند.
بنابراین شروع کردند به اعزام افرادی به اسم باستانشناس تا با تغییر ظواهر آثار تاریخی بجای مانده و بعضا تخریب بناهای باستانی ماجرای قتلعام پوریم را پنهان نمایند به عنوان مثال با تغییراتی در وضعیت تخت جمشید ترتیبی دادند که آنجا یک بنای تمام شده به نظر برسد و نه یک بنای نیمه ساز که بر اثر یک رویداد ناگهانی ساخت آن به پایان نرسیده باشد.

ایشان با جعل انبوهی از مطالب و اسناد تاریخی جعلی و باشکوه برای ایران ساختند تا بتوانند این موضوع را که ایران به دلیل قتلعام پوریم دو هزار سال یعنی تا پانصد سال اخیر خالی از سکنه بوده تحت شعاع قرار دهند.

اولین کسی که این موضوع را متوجه گردید آقای دکتر منوچهر اقبال بود که شاه را هم در جریان گذاشت (مکاتبات شاه و دکتر اقبال ) و اما قبل از اینکه شاه بتواند بر تزلزل خود کنار بیاید  عظمت موضوع را درک کند و متوجه ی دسیسه هائی که به نام تشیع گرائی شود (مکاتبات حمیدرضا پهلوی و شاه) با انقلاب ایران و انحراف افکار با مسائل مختلف اجازه ندادند این موضوع مطرح شده و نهایتا دکتر اقبال توسط هویدا در یک دیدار نیمه رسمی به قتل رسید گرچه رسما گفته می شود که

"هویدا، وزیر دربار صبحگاهی به دیدن دکتر اقبال رفت و به امر اعلیحضرت استعفایش را خواست. یک ساعت بعد اقبال سکته قلبی کرد و درگذشت دکتر منوچهر اقبال، در تاریخ ۱۴ آذر ۱۳۵۶ بر اثر سکته در سن ۶۸ سالگی بدرود حیات گفت"