در چهارچوب جمجمه

حقیقت نیازمند انتقاد است ، نه ستایش - نیچه

۱۳۸۹/۰۸/۰۵

جان بر کف دست


# جهانبینی
# گفتگو
# در راستای جنبش مغز
# جنگ
# برزو


جان بر کف دست


جنگ چه زمانی مجاز و مقدس است؟

در جنگ انسان بسیار تنها و از خود بیگانه می شود

انسان در موقعیت های غیر منتظره بعضا واکنش هائی نشان می دهد
که بعدها خود راسرزنش می کند چرا واکنش وی درست نبوده است

*************************








کامنت های زیر مربوط به گفتگوی من و برزوی عزیز از دوستان  من در این وبلاگ و دنیای مجازی می باشد و بنظرم رسید که تکرار آن با اضافه ای در پس (که خواندید ) و در بعد آن می تواند خود پستی باشد.
این کامنت ها تکرار بخشهائی از کامنت های پست : 

نیستان: هویت یعنی برگشتن به گذشته؟!

می باشد




به اضافه ی جواب سئوال مطرح شده




انسان سکولار گفت...










.....
بله جنگ تمدن ساز بود و تمدن ها را هم نابود می کرد

و بزرگترین کار مردم خوردن ، تولید مثل ، جنگیدن و عبادت خدایان بود و تمام تمدن نیز بر حول همین امور می گذشت


borzu گفت...








......
سومین کامنت باز هم ارزشمندتان اشاره زیبایی دارد به اینکه
جنگ تمدن ساز بود و تمدن ها را هم نابود میکرد.
البته جنگ جنبه های مثبت ، حتا در خود عصر وقوع دارد، اما هزار بدبختی و فلاکت که یا زاییده جنگ است و یا قابل حل بود شاید، اگر این جنگ نیروها را به هرز نداده بود.
اما آیا می توانیم همه جنگها را محکوم کنیم؟



انسان سکولار گفت...





می گویند انسان در تعامل منافع خود با دیگری ابتدا مذاکره می کند تا راه مسالمت آمیزی پیدا کند و اگر نتیجه نگرفت می جنگد اگر چیره نشد فرار می کند و اگر در فرار ناکام ماند تسلیم می شود و مذاکره وجه انسانی متمایز کننده ی او با حیوانات است و حیوانات تعامل خود را از جنگ شروع می کنند

اما جنگ واقعا چهره ی زشتی دارد
در جنگ تمام خصائص انسانی رنگ می بازد و انسان در حد یک حیوان تنزل می یابد

جان یک انسان تمام سرمایه ی اوست و تمام عالم برای انسان با مرگش نابود می شود پس هر انسانی را که می کشی دنیائی را نابود کرده ی با تمام نیکوئی هایش با خدایانش با زیبائی هایش با ارزش هایش

و چقدر زننده است که

در جنگ فکر ها برای کشتن ، ویران کردن و نابود کردن بکار می افتد و نفرت روح جاری در آن است و نه ساختن آباد کردن و به یاری همنوع رفتن و عشق را در جان ها سیلان دادن

کشتن ارزش می شود و کشته شدن مقدس و این یعنی دهن کجی به ذات حقیقت جاری عالم یا همان آفریدگار هستی بخش




انسان سکولار گفت...








اما با تردید می گویم که ظاهرا گاهی چاره ای جز جنگ نیست
نمی دانم چگونه است که مرگ را گاهی از ذلت برتر می بینیم
شاید روی شانس خود برای مغلوب کردن و زنده ماندن حساب می کنیم

چگونه است که گاهی برای اجتماع خود توجیه می شویم که جان خود را ببازیم
نمی توانم این دلاوری را تحسین نکنم گرچه نمی دانم عزیزانمان که جان خود را برای سربلندی ما فدا کردند چه بدست آوردند

اما مطمئن هستم که اگر آنچیزی که خونها پای آن رفته به اراده ی دشمن زیاده خواه در معرض تباهی قرار گیرد برای حفظ آن از نثار جان خود (که تمام سرمایه ی من است) دریغ نخواهم کرد

جان که بهرحال از دست دادنی است پس شانس خود را برای زندگانی با عزت باید آزمود



borzu گفت...





............................

البته، البته که من هم یکی از این سربازان خواهم بود، اما اگر جزو گروه تصمیم گیرنده قرار بگیرم منتهای تلاش خود را خواهم کرد تا از بروز چنین فاجعه ای اجتناب کنم.
متاسفانه مشگل این است که همیشه همه ی طرفین جنگ دلیلی قانع کننده برای جنگیدن - حداقل در متقاعد کردن خود- دارند.

حال اگر راجع به این سوالم هم نظری ابراز بفرمایید شاید بتوانم به جمع بندی اولیه ای راجع به جنگ و علل آن برسم.
چگونه میتوان به عنوان یک انسان صلح جو و انسان دوست حد و مرز اجتناب از جنگ را تا ماورای امکان وسعت داد ؟

پ.ن.
تا اگر خدای نکرده اتفاق افتاد، آن انسان سکولار فرهیخته هم تردیدی نداشته باشد در اینکه چاره ای جز جنگ نیست!

۱۵ نظر:

borzu گفت...

جانا سخن از زبان ما میگویی،
دوست عزیز، دستتان درد نکند برای این متن کامل و آموزنده و این حقیر تنها میتوانم سر تعظیم فرو آورم و بگویم خوشحالم از اینکه استادی چون شما دارم.
بزودی تلاش دوباره خواهم کرد برای جسارت و فضولی
خیر پیش

borzu گفت...

دوست عزیز ،

گفتید: آیا بهتر نیست الان که در آرامش هستیم نسبت به تصمیم گیری شخصی یا گروهی در نوع واکنش به رویدادهای غیر منتظره اقدام کنیم؟
خوب این لپ مطلب است برای حصول به رستگاری
موافقم، یعنی با همه ی پست تان سطر به سطر موافقم، چه بگویم ؟ البته شرمندهام از اینکه نمیتوانم چیزی اضافه کنم که ارزشمند باشد و تکراری نباشد. از این بابت ولی خوشحالم و ممنون که در ارتقای سطح دید این این حقیر نقش به سزایی دارید.

و اما در یکی از کامنتها نوشته ا ید : می گویند انسان در تعامل منافع خود با دیگری ابتدا مذاکره می کند تا راه مسالمت آمیزی پیدا کند و اگر نتیجه نگرفت می جنگد اگر چیره نشد فرار می کند و اگر در فرار ناکام ماند تسلیم می شود و مذاکره وجه انسانی متمایز کننده ی او با حیوانات است و حیوانات تعامل خود را از جنگ شروع می کنند.

سوالی که در اینجا مرا به خود مشغول داشته اینستکه:
آیا میتوان این سلسله مراتب را که عقلانی هم هستند تغییر داد؟
آیا میتوانیم تلاش کنیم که اولین عکس العمل حیوانی را در رفتار انسان تا حد ممکن به سمت آخرین گزینه سوق دهیم؟

اینکه یکی از فلاسفه ی بزرگ میگوید: برای هر جنگی نیاز به دو مقصر است!
متاسفانه زیاد در به خاطر سپردن نامها کوشا نبوده ام اما این جمله ی زیبا که در واقع هدف نهایی انسان میتواند باشد.در ذهن این حقیر به عنوان هدف متعالی انسانی محک شده است. یکی آنکه فکر میکند حق با اوست و میخواهد برنده باشد ، و دیگری آنکه به هر حال نمیخواهد بازنده باشد. بچه ها شاید بر سر شکلاتی جنگ کنند ، و بزرگها بر سر انرژی و یا حتا دیوار کجی شاید.

borzu گفت...

دوست خوب و دانایم،
برای اینکه چیزی گفته باشم شاید بی ربط نباشد اگر مدلهای مختلف جنگ هم همچنین مورد توجه قرار گیرند، از آنکه گاه فرمهای دیگر جنگ هم آسیب های شدید و دردناکی در نظم جهانی ایجاد کرده و میکند.

یک نمونه اش همین جنگ سیاسی که سه دهه مابین ایران و امریکا جریان دارد، با عواقب به مراتب قابل مقایسه با جنگ فیزیکی!
بازی سیاسی امریکا در جنگ ایران و عراق بر کسی پوشیده نمانده است، اما دو دشمن خود را مشغول جنگ دیدن و متنفع بودن از آن به همراه استفاده اجتماعی از وضیت بوجود آمده (و یا بوجود آورده) در مسیر معرفی دو کشور جنگ طلب به مردم خودش و غرب و استفاده از ارزانترین انرژی از آغاز کشف آن تا به امروز.
امروز همان عراق به مشگل حاد
وهمان ایران هم به مانعی بزرگ تبدیل شده اند.


نمونه دیگر جنگ سرد امریکا با اتحاد جماهیر شوروی در فضا و بر روی زمین خاکی در افغانستان !
امروز همان افغانستان که به غرب کمک کرد در پیروزی بر کمونیسم، تبدیل شده است به مشگل منطقه، غرب و بویژه امریکا و در همین حال به شکل فرصتی برای حضور امریکا در منطقه شده است.

سالها منفعت طلبی در آمریکای جنوبی این ها را به شکلی رشد یابنده به کشور های مخالف سیاست امریکا تبدیل کرده است.

تحریم چین به بهانه ی (شاید درست) مجرم نامیدن حکومت چین به نغز حقوق بشر، از چین اژدهایی ساخت که امروز دارد ابعاد اقتصادی امریکا را میبلعد.
همان چینی که شکست تئوریک را پذیرفت و از راهی رفت که سیستم کاپیتالیسم در امریکا نشان میداد، بازار آزاد جهانی، گلوبالیزه شدن ...

حالا این وسط کدامیک برنده بودند و کدامیک بازنده ؟
البته این نیازمند تحلیلاتی بیش از آنچه که انجام گرفته است میباشد .
این حقیر تنها یک چیز را میتوانم با اطمینان بگویم : روند بازی های سیاسی نیم قرن گذشته، با در نظر گرفتن آسیب آن برای ملت های بسیاری نه انسانی بوده است و نه عقلانی!

انسان سکولار گفت...

برزوی عزیز

به نکته ی خوبی اشاره کردید

اینکه برای هر جنگی دو مقصر وجود دارد

کاملا درست است

مثلا من متوجه شده ام در زندگی زناشوئی اگر بحث بیماری روانی نباشد یک طرف دانا برای دوام زندگی کافی است

حال از این بحث که بگذریم در جنگ ها هم خوب اگر تقدیق شود نمی توان منکر قصور هر دو طرف (حال به نسبت متفاوت) بود

ولی مسئله اینست که تاریخ را طرف برنده می نویسد پس ما می بینیم اغلب جنگ ها به ظاهر با برد طرف حق تمام شده
اجازه بدهید مخوف ترین جنگ تاریخ یعنی جنگ جهانی دوم را مثال بزنم

می دانیم که آلمان ها بابت شکست در جنگ جهانی اول بسیار سرخورده و تحت فشار بودند و این انگیزه ی قوی ای برای آنها شد

اما چرچیل چه زیبا بعد از جنگ گفت
ما در جنگ پیروز شدیم حال باید در صلح پیروز شویم

در واقع متفقین تلاش کردند اشتباه گذشته را تکرار نکنند و زمینه ی بروز جنگ را بگیرند و امروز ما بدلیل دسترسی نداشتن به واقعیات جنگ نمی دانیم سهم متفقین در برافروخته شدن جنگ چقدر بود

انسان سکولار گفت...

در مورد انتقال تعامل دو مجموعه ی انسانی یا دو فرد به پائین ترین بخش ممکن از میان

مذاکره
جنگ
فرار
تسلیم

من فکر کنم هر چه پائین تر رویم شکل بدتری از عمل را داریم
مثلا فرض کنید انسانی از سر زیاده خواهی قصد جان فرد دیگری را کند

خوب در فاز مذاکره ما شکلی انسانی را برای حل مشکل داریم
در فاز بعدی ما نبرد را داریم که نشانی از عزت و تلاش دارد

اما در بعد فرار یا تلاش برای کم کردن خسارت ما یک انسان درمانده داریم و یک انسان مصمم به مقهور کردن حریف منفعل خود
و در فاز تسلیم ما یک قربانی داریم که در دست متجاوز نابود می شود

شاید بشود گفت اینجاست که جنگ ارزش می شود جائی که نگذاشت حریف تو را مجبور به فرار کند و یا ناچار به تسلیم کند

شاید جنگ بتواند حریفی که طمع به تسلیم کردن تو دارد را پای میز مذاکره بکشاند

کمی تناقض در مسائل مطروحه می بینم اما چهارچوب آن نباید غلط باشد

borzu گفت...

دوست عزیز ،
مثالی که در مورد تعامل آوردید کاملا صحیح است، و لازم میدانم تاکید کنم، که مطرح کردن این سوال از طرف من همراه با تردید است و اصراری بر صحه گذاشتن بر آن ندارم.
اما فکر میکنم هنوز تا قانع شدن و پذیرفتن اشتباه برداشتم فاصله زیادی دارم، چرا که فکر میکنم در محک زدن این مقوله مثال فردی را باید کاملن مجزا از مثال اجتماعی و بینالمللی ببینیم.

برای مثال مقوله ی مبارزه ی قهر آمیز گاندی در هند در قبال انگلیس و همچنین در قبال تفکیک پاکستان از هند را میتوانیم بنوعی فرار یا تسلیم بنامیم، فرار از جنگ! حال تصور کنیم فرد قاطع و وطن پرستیرا بجای گاندی که با هرگونه جدایی طلبی پاکستان مخالفت میورزید، آیا میتوانیم با اطمینان بگوییم که حاصل کار بهتر از امروز بود؟

مثال دیگر پذیرفتن مدل سیستم اقتصادی کاپیتالیسم توسط چین را هم میتوانیم بنوعی تسلیم شدن بنامیم، اما امروز هیچکس در نشان دادن برنده ی این بازی تردیدی بخود راه نخواهد داد.

حال فرض کنیم که ایران همه شرایط اطمینان بخش و یا بنوعی بهانه ها ی ۱+۵ را بپذیرد! بجای ۱۲۰۰ کیلو گرم دوهزار کیلو اورانیم تحویل دهد، و سطح تولید را پایین بیاورد، و یا بقولی از خواسته های بحق خود کوتاه بیاید و با اینکار بهانه ای برای تحریم ها و جنگ احتمالی را از پیش رو بردارد. آیا در این صورت میتوانیم این را فرار، تسلیم و یا شکست بنامیم، و یا اینهم تبدیل به تعاملی از نوع چینی (که در سطور بالا به آن اشاره کردهام) نخواهد شد؟

انسان سکولار گفت...

برزوی عزیز تعارف را زیاده نمی کنم فقط جواب های من انجام وظیفه است و خودم هم تردیدهائی در کلیات این بحث دارم

اولا مرز بین فرار تسلیم بسیار باریک است چرا که در حالتی که دشمن متجاوز است جائی برای فرار نیست چون در خانه ای خودتی و وقتی متجاوزی فرار تو همان تسلیم است

از این رو قطعا تعاملی که گاندی کرد و دشمن را فراری داد جنگ بود که دشمن را به تسلیم وادار کرد حتی اگر در غالب مبارزه ی بدون خشونت نهفته باشد

جنگ جنگ است گاهی خشن و فیزیکی گاهی روانی و دیپلماتیک

مثلا در غائله ی سبز دشمن با جنگ روانی می خواست باج بگیرد

اما برزو جان خواست دشمن از ما دست برداشتن از غنی سازی اندکی ارونیوم نیست

با اطمینان می گویم ایران هرگز امکان غنی سازی ارونیوم تا حدی که بتوان از آن بمب ساخت (90%) را ندارد

در زمان جنگ جهانی آمریکا تمام امکاناتش را بسیج کرد و به اندازه ی چهار هدد بمب اتمی اروانیوم داشت یکی را آزمایش کرد و دو تا را در ژاپن انداخت و اگر سومی کارگر نمی افتاد تا یکسال بعد امکان ساخت سری بعدی بمب هایش را نداشت

گرچه در آن زمان به جز استالین و معدود امریکائیان دیگران چنین فکر نمی کردند و دیدیم که این بلف کارگر افتاد

اما مشکل ما با غرب بر سر این نیست داستان چیز دیگری است

اینها بهانه است ما اگر تمام فعالیت هایمان رامتوقف کنیم باز غرب دست بردار ما نخواهد بود
دلیلش را به زعم خودم بزودی پستی می کنم

چین هم فقط روش جنگیدن خود را عوض کرد ولی غرب واقعا از چین می ترسد

موضوع کشورهای خاور دور خیلی مهمتر از خاور میانه است چون خدای مشترک هم با آنها ندارند

انسان سکولار گفت...

تصحیح : اورانیوم و پلوتونیوم مواد اولیه ی شکافت مورد نیاز برای بمب های آمریکا بود

انسان سکولار گفت...

می دانید یهوه یا الله خدای یهودیان سالهاست مهمترین دلیل فعالیت های آنهاست

یهودیان موحدین!!! ثابت قدمی برای خدای مسلط به مغرب زمین و شرق میانه هستند!!!

خدا نگهدارشان باشد!!!

borzu گفت...

کاملا موافقم با یکایک جمله هایتان دوست من و باید اعترف کنم که روایت چهار بمب هسته ای را نمیدانستم، مرسی از این بابت.

البته فرمهای متفاوتی که از جنگ موجودند و آسیبهای انسانی این مدلها هم قابل تامل و تفکرند، اما اگر بخواهیم روی جنگ فیزیکی و یا همان جنگ نظامی تمرکز کرده و راههای اجتناب از آن را بسنجیم، لازم است در مرحله ی اول خودمان تا حد امکان از این گزینه (جنگ) فاصله گرفته باشیم. شاید به اینصورت که گزینه حمله نظامی را به هر شکل و نوعی قابل طرح ندانیم، حتا در توضیح اقدامات تلافی جویانه در صورت مورد حمله واقع شدن، اشاره به اقدامات تلافی جویانه بنوعی کمرنگ کردن تقبیح جنگ طلبی در افکار عمومی است با برداشتی در این هول و هوش: هر دو از یک قماشند.
در واقع میخواهم رجوع کنم به همان مبحثی که قبلا در مورد آن توافق کردهایم. اگر جنگی پیش بیاید باید قبلن به این سوال جواب داده باشیم که: آیا همه ی تلاش خود را برای پیش گیری انجام داده یم؟

این حقیر فکر میکنم که برای ما امروز بهترین گزینه زمان است و البته تلاش در رفع این برداشت غلط ملتهای غرب در باور جنگ طلب بودن ما.
البته مسولین دولتی بارها و بدرستی عقاید صلحجویانه ی ما را مطرح کرده و خواهند کرد. اینکه دوره ی بمب و باروت بسر آمده شاید هنوز کاملا در وجود تمام دنیا نفوذ نکرده باشد، اما اخیرا بزرگترین برش در بودجه ی نظامی انگلیس در تاریخ این کشور نشان از درک آرام آرام همین فلسفه است.
اما آیا میتوان گامهای بزرگتری در شناساندن ما به دنیا به عنوان یک ملت صلح جو برداشت؟
البته همانطور که گفتید اینها بهانه است، و چین هم برای رفع همین بهانه ها شاید از یکی از مهمترین اصول خود کوتاه آمد، وگرنه چینی ها امروز به وضوح میتوانند ببینند که پایان سیستم باز و وابسته به مصرف بیشتر و بیشتر کاپیتالیستی آلودگی زمین و فضا وهمین بن بست اقتصادی که امروزه غرب به آن رسیده بیش نیست.
البته فکر میکنم آنچه که شما بدرستی " روش جنگیدن چین" نامیدید، شاید بتواند الگوی ما هم درانتخاب روش جنگیدن دیپلماتیک باشد
سوالی که برای من مطرح میماند و تشنه ی دانستن نظر شما در این رابطه نیز هستم این است که:
چگونه میتوانیم تلاش کنیم بهانه ها را از جلوی پا برداریم و یا بقولی چگونه باید این بازی را بازی کنیم به شکلی که بهانه ها نتوانند به هیچوجه تبدیل به اهرمهای جنگی برای حریف باشند؟

انسان سکولار گفت...

برزوی عزیز

گرچه می خواستم این موضوع را پستی مستقل کنم اما اجالتا نظرم را در مورد چرائی خصومت غرب با ما می گویم

از وقتی که دست راست و چپ خود را شناختم "غرب و در راس آن آمریکای جهان خوار"!!! عامل تمام بدبختی ها و اتفاقات ما معرفی می شد

یادم است اولین باری که به سیاست فکر کردم زمانی بود که در تلویزیون شنیدم بنی صدر مهره ی آمریکا بوده و .....
و با خود می اندیشیدم مهره که این قطعات اسباب بازی ام است پس چگونه بنی صدر که مامان و بابا این قدر دوستش دارند مهره است؟

بعدا فهمیدیم شاه هم مهره بوده منافقین هم مهره هستند قطب زاده هم مهره بود صدام هم مهره است و بعدها فهمیدم که حتی خیلی از نویسندگان کتاب های قشنگ هم مهره هستند تا بالاخره فهمیدم همین کسانی که اینهمه در افشاگری رقبایشان تلاش می کنند خود نیز مهره هستند و بعد با خودم گفتم نکند من هم مهره بودم خودم خبر نداشتم!!!

انسان سکولار گفت...

بعد از و مدتی فهمیدم آنها که زور دارند صبوری و متانت بیشتری دارند و ضعفا را اذیت نمی کنند و در شگفت بودم چرا غرب ایتهمه چوب لای چرخ ما می گذارد در حالی که کشورهای دیگر را حمایت هم می کنند

زمانی که متوجه شدم غرب در بروز انقلاب ایران با توافق قبلی با واکنش های منفعلانه ی خود نقش موثری داشته است چون انقلاب را یک اتفاق غیر ضروری و مخرب می دانستم در خیرخواهی آنها دچار تردید عمیقی شدم و بعدتر حتی وقتی به من ثابت شد که عرب در بروز جنگ ایران و عراق موثر بوده و تحریم های کمر شکن آنها را دیدم از خود پرسیدم جرا غرب تا این حد از ما متنفر است

انسان سکولار گفت...

با مروری به تاریخ گذشته گفتم علت سرکش بودن و بی جنبه بودن ماست

هر موقع نیاز داشتیم کمک گرفتیم و دست یاری خواستن به سویشان دراز کردیم و هر زمان که خرمان از پل گذشت دم در آوردیم و چموش شدیم

مثال هم از مسائل دوره ی قاجار و غیره می زدم و بخصوص از جریان ملی شدن صنعت نفت توسط مصدق و تاسیس اوپک توسط شاه به عنوان بی وفائی مان شاهد می آوردم

و تقدیر کلی غرب از تاریخمان و تکرار اشارات به تمدن باشکوهمان را دلیلی بر حسن نیت غرب می دانستم

انسان سکولار گفت...

بعدها فهمیدم که مردم غرب بخصوص آمریکا اصلا نمی دانند ایران در اروپا است یا آسیا و اساسا سرشان در کار خودشان است و اصلا نمی دانند داستان ایران و عراق مربوط به دو کشور متفاوت است یا دو ایالت از یک کشور هستند که با هم می جنگند
فقط می دانند هر چه هست گویا در محل دعوای ایشان چاه های نفت شان است و در کار استخراج نفت خللی ممکن است حادث یابد و این علت نگرانی سرانشان است

و بعد تر فهمیدم تمام دنیا را با جار و جنجال تبلیغاتی دارند اداره می کنند و تمام اتفاقات دنیا بر اساس طراحی کسانی بسیار محدود رقم می خورد

افراد را یک شبه قهرمان می کنند و بالا می برند و یک شبه رئیس جمهور کرده و یک شبه به قبرستان سرازیر می کنند

قیمت نفت را بالا می برند و پائین می آورند
جنگ می افروزند و صلح ایجاد می کنند

و جالب بود که هر کاری که ایشان انجام می دادند حتی اگر استفاده از بمب اتمی بود عین صواب بود و هر کار دشمنان ایشان انجام می دادند حتی اگر سئوالی در مورد اصالت اتفاقی تاریخی مانند موضوع هولاکاست باشد نهایت جنایت و گناهی نابخشودنی

آری ایشان بودند که دنیا را می گرداندند و مهمترین چیزی که لازم داشتند یک موضوع جنجالی بود که مغز خبرها باشد تا ایشان خواسته های خود را در دور این خبر پیچانده و به خورد مردم دهند

و ایران همواره سوژه ی خوبی برای خبرسازی بوده است

اما موضوعی دیگر نیز در این کنار ذهنم را مشغول کرده که در پستی عرض خواهم کرد

borzu گفت...

دوست عزیز،
رفتم گشتم دنبال عکس خبری که اززاویه پشت ،بالا و نیمرخ ناشناس یک سرباز آمریکایی در افغانستان که سیگاری به لب دارد و روی کلاه رزمی وی نوشته :
mother can i go out and kill tonight ?
پیدا نکردم، حیف !