در چهارچوب جمجمه

حقیقت نیازمند انتقاد است ، نه ستایش - نیچه

۱۳۸۹/۰۱/۲۹

نقادی ما

در رابطه با توهین و هجمه به حاصل تلاش دیگران به اسم نقد اثر که اغلب توسط افراد نو پا در رشته های هنری صورت میگیرد.

نمیدونم این طبیعی است که کسی این چنین بابت ناتوانی خودش از دیگران انتقام بگیرد؟
از خود راضی بودن یک مسئله است و بی ادب بودن چیز دیگری است.
شان النزول این پست نوشته های عجیبی است که در یک وبلاگ خواندم (البته که اگر توصیه خواندن آنرا نگرفته بودم اهمیتی نمیدادم) .
نویسنده یک شکم سیر به نویسنده ی نوظهوری فحاشی می کند و برای خودش تقدیر نامه میفرستد!

باور بفرمائید من اصلن و ابدن درک نمیکنم که چرا ما اینقدر به بریدن شاخه ای که خودمان رویش نشسته ایم علاقه مندیم.







حال فرض کنیم جوانی دارای آرزوهای برآورده نشده ای است اما با روح لطیفی که نگرش او را به دنیا دارای تصویرهای رومانتیک بیشماری کرده آنقدر بضاعت داشته که به جای اینکه به افسردگی و تبهکاری سوق پیدا کند جرات کرده قلم به دست گرفته و دنیای آرمانی خود را در قالب یک رمان (گیریم ضعیف و پر ایراد) نوشته و کارش آنقدر در خور بوده است که یک ناشر با سابقه زحمت انتشار آنرا به خود داده است.
حال اگر ما آرزوی صاحب اثر بودن را داشتیم و برآورده نشده و از این باب سخت رنجوریم اگر توان کنار آمدن با ناکامی خود را نداریم آیا حق داریم به اسم نقد بدون ارائه ی دلایل هنری و یا علمی نویسنده ای جوان را مورد هجمه قرار دهیم.

من نمیگویم منتقد خود باید الزامن خالق موضوع نقد باشد .
اتفاقن منتقد های جدی به دلیل همین روحیه انتقادشان خودشان مانع پیشرفتشان میشوند و بدرد همان منتقدی میخورند .
اما نقادی آدابی دارد و فحاشی نقد کردن نیست!
بخشهائی از نقد ایشان را بخوانید:




به دلیل اینکه کسب توجه از طریق ارائه ی شخصیت منفی حتی اگر دشنام باشد روش بعضی از افراد هست لینک نمیدهم خیلی کنجکاوید از موتور های جستجو استفاده کنید.

            چند شب پیش با دوست‌هایم نشسته بودم و حرف شد که اولی کتاب ......... چقدرخوب است.
چند تا متن موافق این‌جا و آن‌جا دیده بودم .................... و خوب شد مجبور بودم بنشینم، مگرنه منطقی این بود که کتاب را پرت می‌کردم یک گوشه و فراموش‌اش می‌کردم. چند صد گرم کاغذ که ترکیبی هستند ازجمله‌های [ظاهرا] قشنگ و بدون هیچ پشتوانه‌یی در هم مخلوط شده و دوباره این نظریه‌ی قدیمی را پیش می‌کشند:
نویسنده فکر می‌کند یک سر آشپز است و می‌گوید خوب، من می‌خواهم یک رمان بپزم. باید چی داشته باشم؟ آهان، یک .......و شبیه او رفتار کند. یک استاد دانشگاه می‌گذارم که ....... و همه‌اش عقده‌ی مامان جون‌اش را دارد که با دوست‌هایش.......به رژیم [یعنی رژیم فعلی] فحش می‌دهند. یکی دو تا دختر هم می‌گذارم وکلی اسم برند و مارک لباس و چیزهای دیگر می‌ریزم توی قابلمه.چند تا هم صحنه‌ از تهران اضافه مي‌کنم. ادویه هم چند تاکلمه‌ی انگلیسی و کافی‌شاپ و ماشین و قربان‌صدقه و اسم فیلم و چیزهای لازم دیگر می‌پاشم. می‌گذارم خوب بجوشد و بعد هم می‌دهم ویراستار........... و بعله، یک رمان کوتاه خوشمزه داریم بفرمایید تو، دم در بد است.
کتاب وحشتناک بود. فصل اول جالب شروع می‌شد، اما کِش‌دار پیش می‌رفت. فصلدوم اصلا خواندنی نبود. فصل سوم به بعدمعمولی بود. کتاب مشکل حاد شخصیت‌پردازی، ساخت پلات و هم‌چنین صحنه‌سازی دارد. رک و راست بخواهم به کتاب نگاه کنم،یک دفترچه خاطرات درهم و برهم است که هیچ هدف خاصی را دنبال نمی‌کند.
حال خدا را شکر که منتقد ما کمی کوتاه می آید و تلاش میکند شکسته نفسی  کند!
البته، می‌دانم، مشکل از من است که عمده‌ی مطالعه‌ام به انگلیسی است و فکر می‌کنم کتاب باید خط سیر داشته باشد و پلات و شخصیت و چیزهای دیگر. 



ولی فحاشی ادامه دارد
البته، احتمالا نویسنده یک ضد-رمان نوشته و قرار نیست این چیزهای خیلی معمولیداخل اثر باشند.




میدانید ضد رمان یعنی چه ؟
یعنی رمانی که وقتی بخوانی چنین بلائی سرت می آید!

فکر می‌کنم باید کمتر و کمتر کتاب‌های فارسی را بخوانم، مخصوصا کتاب‌های جدید را،که هر کدام [تقریبا به جز چند استثنای انگشت‌شمار فاجعه‌یی دیگر در کنار دیگر فاجعه‌ها هستند و واقعا دل‌ام می‌سوزد به جای این کتاب، یک چیز ترجمه نخریدم،
که فوق‌اش می‌شد یک ترجمه‌ی بد از یک کتاب تقریبا خوب.

اما این آقا خود چه کسی است  و چه آثاری تا کنون خلق کرده؟
 از خودش بخوانید:

سلیسانس ادبیات انگلیسی از دانشگاه غیرانتفاعی .....، متولد 1362 در
مشهد و ساکن همین شهر. اولین قرداد کتاب‌ام را در سال 1386 با 
نشر «......» بستم، و الان هنوز هم منتظر هستم که چاپ کتاب‌هایم 
در این نشر، یا نشرهای «ا.....»، «.................» و «ویدا» به 
یک جایی برسند. نوشته‌هایم در روزنامه‌های «تهران امروز»، «کارگزاران»،
«اعتماد»، «اعتماد ملی»، «فرهیختگان» و «گیلان امروز» منتشر شده‌اند، 
و هم‌چنین در وب‌سایت «رادیو زمانه»، فصل‌نامه‌ی «جشن کتاب» و 
«پیام‌باران»، و هفته‌نامه‌های «پیام جنوب» و «پیام عسلویه». یک 
سال مسوول......... وب‌سایت «.......، متعلق به انتشارات 
کاروان بودم. و بیش از سه سال است که مسوول مرور کتاب وب‌سایت 
«........» هستم و مدتی هم در وب‌سایت «.......» می‌نوشتم. 
دارم سعی می‌کنم که زندگی‌ام را مرتبط با کتاب نگه دارم. در 
مطبوعات صرفا در مورد کتاب و ادبیات می‌نویسم و بیشتر وقت‌ام 
به نوشتن مرور کتاب می‌گذرد. وب‌لاگ‌نویسی را در سال 2004 در 
بلا‌گ‌اسپات با نام «........» شروع کردم که بعد از سه سال و نوشتن 
هشت‌صد پست وب‌لاگ،‌ ف‌ی‌ل‌ت‌ر شدم. بعد به........... در 
«..........»‌ ملحق شدم و صفحه‌یی در آن وب‌سایت داشتم که 
بعد از حدود دو سال و نوشتن نزدیک به یک‌صد و هفتاد پست، 
آن‌جا هم ف‌ی‌ل‌ت‌ر شد. بعد به بلاگ‌فا پناهنده شدم تا گذر روزگار
چه در چنته‌ی خود داشته باشد. 

دقت کردید افتخارات ایشان از یک آدم تین ایجرهم بر می آید.

  • نوشتن مقاله برای روزنامه ها
  • عقد قرار داد کتاب با یک نشریه
  • نوشتن مقاله برای وب سایت ها
  • وبلاگ نویسی و فیلطر شدن است


و سالهاست منتظر است یکی از آثارش چاپ شود.





خوب ایشان اگر میدانست با چاپ آثار نویسندگان تازه کار و خرید کتابهایشان توسط مردم بنوعی تشویق می شوند و کار بعدی را بهتر و بهتر می نویسند و در نتیجه به مرور مردم آثاری نزدیک تر به دنیایشان میخوانند و علاقه مند میشوند و ناشران وقتی این استقبال را ببینند قدرت ریسکشان بالا میرود و حتی ممکن است دستنوشتهایش را بدهند که اصلاحی بکند.
او که با خواندن آثار اولیه ی این نویسنده ها  نقاط ضعف داستان نویس مبتدی را بهتر فهمیده  با ویرایش کارش  شاید ناشر متقاعد شود کار او را هم چاپ کند .



آری این حسادت کردن ها بر بن شاخه نشستن و شاخه بریدن است.

ضمن برای اطلاع من نه نویسنده را میشناسم ونه منتقد یعنی وقتی میگویم نمیشناسم یعنی الان که دارم این حروف را تایپ میکنم نه اسم نویسنده را به یاد دارم نه منتقد فقط یادم هست یک جوانی اهل تهران یک رمان نوشته و یک جوان دیگر اهل مشهد آنرا نقد کرده و یک جوان دیگر اهل شیراز مرا وارد این بازی کرده .



اما با خواندن کامنتی که برای ایشان نوشتم کمی روحیه تان را عوض کنید.

دوست عزیز
من چون از وبلاگی آمدم که برایش احترام قائلم در مورد نقدتان برای اولین اثر یک نویسنده تازه کار سکوت میکنم.

اما در مورد توطئه ی

"تلویزیون ایران -که - به صورت سیستماتیک سطح بینش تماشاگران‌اش 
را پایین می‌کشد تا بتواند راحت‌تر برنامه تولید و پخش کند"





و همچنین اینکه




"دارند به صورت سیستماتیک تصور خواننده ی فارسی را از ادبیات نابود 
می‌کنند تا بتوانند هر چیزی را به خورد خواننده بدهند"

برایم سئوالی پیش آورده که امیدوام جوابش را به طریقی بگیرم.









اولن این دو عمل 




"پائین کشیدن سطح بینش تماشاگر" و 
"نابود کردن تصور خواننده ی فارسی از ادبیات"

توسط یک ارگان انجام میشود یا دو متولی جداگانه دارد؟

البته کاملن متوجه هستم که نگرش شما در مورد ترفند صدا و سیما در پائین کشیدن سطح بینش تماشاگر معطوف به چه نتیجه ای برای آن سازمان است.(تا بتواند راحت‌تر برنامه تولید و پخش کند و زیاد دنبال دردسر محتوا و مضمون نرود).





اما چون نابود کردن تصور خواننده ی فارسی از ادبیات ما حصل مستقیمی برای صدا و سیما ندارد علارغم اینکه شباهت روش کارشان (سیستماتیک بودن) ممکن است این شبهه را ایجاد کند که هردو یکی هستند ولی متفاوت بودن مجموعه ی هدف در این ماموریتها(تماشاگران تلویزیون و خوانندگان کتاب) باعث تردید من در دخالت صدا سیما در هر دو این اقدامات شد.

بالاخص که با توجه به این مهم که در 

"دهه‌ی هفتاد، ما خواننده‌های جدی برای
ادبیات داشتیم که می‌خواندند و نگرش فردی 
خودشان را داشتند و راضی کردن آن‌ها کار واقعا 
سختی بود"

باید امروز علارغم جلوگیری از ایجاد نگرش فردی در خوانندگان جدید و یا تازه کار، نگرش فردی خوانندگان دهه ی هفتاد را هم تعدیل و عمومی کنند آنهم خوانندگان جدی دهه ی هفتاد که قطعن تعداد کمی از آنها تا کنون مرده اند و کماکان میشود روی جدی بودنشان و یک دندگی شان در نگرش فردی ظنین بود.









بنا براین متفاوت بودن منافع و اهداف و روش کار این سئوال را پیش می آورد که دیگر چه نهادی در این کار دخیل است؟

من تا بحال فکر میکردم برنامه های صدا و سیما را تهیه کنندگان و عوامل متفاوتی که هرکدامشان مهارتها و استعدادهای متفاوتی دارند میسازند و علت پائین بودن کیفیت برنامه ها را در عدم ایجاد جوی مناسب برای کار آدمهای نخبه و با استعداد در آن سازمان تصور میکردم و فکر میکردم اینکه یک خالق اثری تا یک کار جدید بیرون میدهد یک عده به انحاء مختلف شروع به تخریبش میکنند به دلیل حسادت همکاران و بی کفایتی مدیران در حمایت از نخبه گان میباشد و اصلن به اعمال روشهای "سیستماتیک" برای پائین نگه داشتن سطح برنامه ها فکر نکرده بودم.

اما اعتراف می کنم هنوز هم درست روش نابود کردن تصور خواننده ی فارسی از ادبیات را آنهم برای آن خوانندهای جدی دهه ی هفتاد را نفهمیدم .
متولیش که جای خود دارد! 

هیچ نظری موجود نیست: