در چهارچوب جمجمه

حقیقت نیازمند انتقاد است ، نه ستایش - نیچه

۱۳۸۹/۰۵/۱۵

قدرشناسی!

# کامنتهایم
# احمد شاملو
# قدرشناسی و ایرانیان
# غلامرضا تختی (خودکشی یا قتل)
# فرهنگ


کامنت من در وبلاگ مجموعه ی مقالات جناب آقای مسعود بهنودشاملو به عنوان یک روزنامه نویس


بنظر استاد روی ما زیادی حساب کردند و مانند دانشجویان مقطع دکترا با ما رفتار میکنند
دیگر اصول را نمیگویند .
حرفی وسط می اندازند تا شاگردان که چون پروانه هائی (بعضن هم مگس هائی) دور شمع وجودش گرد آمده اند خود بگویند و در معیت استاد یاد بگیرند.
دوستی شهرت تختی را برتر از شاملو دانستند.
من شخصن از آن بی هنرانی هستم که با عدم درک هشتاد درصد شعرهای شاملو به مرحله ی عبودیت وی نرسیدم
اما انصافن بعضی شعرهایش مانند مصلوب شاملو را فهمیدم و خوشم آمد.
فرق شاملو و تختی در ماندگاری اثرشان است.



همانطور که میبینیم که شاملو بدون حمایت دولتی همچنان پدیده ای است (گرچه اگر افراط نمیکرد حتی با انتقاد از کلیت استبداد شاید تقدیر حکومتی هم میداشت) و تختی چون روی حمایت مردم حساب کرد و ما هم کلن تا مرعوب نباشیم قدر شناس نیستیم چون تختی را شکست خورده یافتیم چنان بی مهری اش کردیم که ماندن را تاب نیاورد!
اما اشعار شاملو هنوز چنان نادانی ما را به سرمان میکوبد که خبر دار در مقابلش می ایستیم تا شاید یک روزی کسی جرات کند و بگوید شاید اینکه معنای اینها را نمیفهمیم دلیل دیگری دارد!

غلامرضا تختی در ویکی پدیا
احمد شاملو در ویکی پدیا

۷ نظر:

انسان سکولار گفت...

بگم ؟ نگم؟
تیکه پارم میکنن !
البته نه اگه محکم بگم جرات نمیکنن اخلاق ایرانی اینه
مثلن اینجوری:
برین جمع بابا مگر شاعر باید کار سیاسی کنه؟
اگه آقا میخواست شاعر نامدار باشه یا دائر........نه
این طوری که میشم همونهائی که ازشون انتقاد میکنم که حرمت استاد رو ندارن
خوب پس چجوری بگم که به نظر من اخلاق سیاست زدگی مون مبنی بر اینکه همه علاقه دارن سیاست مدارها رو بچزونن از بقال سر کوچه تا شاعر نامدارمون بدون اینکه عملن حتی وظیفه ی شهروندی خودشون رو که رای دادن باشه انجام بدهند را عامل عقب افتادگی سیاسیمون میدونم؟
استاد میگه :
"شاملو نه فعال سیاسی بود، نه تمام وقت مترجم و سناریست و مصحح حافظ بود. روزنامه نگاری اولین و آخرین شغل او بود و شاعری جدی ترین دلمشغولی وی."
و بعد میگه:
"شاملو شاید تنها شاعری بود که اگر مشکلات کار و دخالت های سیاسی نبود می توانست در سال های پایان عمر با فروش کتاب هایش زندگی بگذراند اما نه دستگاه حکومت راحت وی را می خواست و نه ناشران و دیگران چنین مجالی برای او باقی گذاشتند. "
خوب آیا بهتر ......
بابا اصلن ما این پست رو نخوندیم
بزار به کار سیاسی اجتماعی خودمون برسیم و با دخالت در کار تاریخ ادبیات ایران دودمانمون رو به باد ندهیم

برزو گفت...

At August 6, 2010 1:55 PM , Anonymous said...
با اجازه ی استاد و تشکر از توجه ایشان به این حافظ زبان فارسی و شاعر جهانی،
به نظر من هم بعضی از شعرهای شاملو ماورای درک ما هستند. مثلان این مقدمه ی یکی از معاصر ترین شعرهایشان است :
***
ای کاش آب بودم
گر میشد آن باشی که خود میخواهی ،-
آدمی بودن حسرتا!
مشگلیست در مرز نا ممکن، نمی بینی؟
...
***
منهم زیاد نفهمیدم ولی اقرار میکنم که زیبا است و عظیم، و رازی و چه بسا رازهایی در دل دارد ! خوشبختانه شاملو ابدی است و میماند . تا شاید آیندگان بهتر بفهمندش...
برزو

انسان سکولار گفت...

دوستان بیائید عقلمان را روی هم گذاشته همین شعری که دوستمان آورد


ای کاش آب بودم
گر میشد آن باشی که خود میخواهی ،-
آدمی بودن حسرتا!
مشگلیست در مرز نا ممکن، نمی بینی؟

را تفسیر کنیم
تا مشت محکمی زده باشیم به دهان یاوه گویانی که میگویند وقتی شاعری معروف و حرفه ای میشود گه گاه از فشار توقعات طرفداران اشعاری میسراید که فقط در سایه ی شاهکارهای قبلی اش قابل ارائه میگردد

برزو گفت...

At August 7, 2010 8:10 AM , Anonymous said...
برای اینکه کوتاهی نشده باشه در ادای احترام به شاملو و شعرش، ادامه ی شعر ای کاش آب بودم:
***
ای کاش آب بودم - به خود میگویم-
نهالی نازک به درختی گشن رساندن را
(- تا به زخم تبر بر خاکش افکنند
در آتش سوختن را؟)
یا نشای سست کاج را سرسبزی جاودانه بخشیدن
(- از آن پیشتر که صلیبی اش آلوده کنند
به لخته لخته ی خونی بی حاصل ؟)
یا به سیراب کردن لب تشنه یی
رضایت خاطری احساس کردن
(- حتا اگر به زانو نشانده اند
در میدانی جوشان از آفتاب و عربده
تا به شمشیر ی گردنش بزنند؟
حیرت ات را بر نمیانگیزد
قا بیل برادر خود شدن
یا جلاد دیگر اندیشان؟
یا درختی بالیده نابالیده را
حتا
همه یی انگشتان به جان ؟)
***
میدانم میدانم میدانم
با اینهمه کاش ای کاش آب می بودم
گر توانستمی آن باشم که دلخواه من است.
آه
کاش هنوز
به بیخبری
قطره ای بودم پاک
از نم باری
به کوه پایه ای
نه در این اقیانوس کشاکش بیداد
سرگشته موج بی مایه ای.

انسان سکولار گفت...

رزو جان
فکر نکنی متوجه نیستم منو تحریک میکنی که با حرف بی ربط زدن جلوی استاد ضایع بشم! و نظم کلاس رو بهم بزنم تا استاد بیرونم کنه و بهم بخندید!!!

باشه دوباره که اومدی اینجا سلامت میکنم!

ارادت

ناشناس گفت...

با سلام که صد البته سلام و ابراز ارادت از ماست، اجازه میخواهم اشاره کنم به این که پیام قسمت آخر این شعر (اگر درست برداشت کرده باشم ) تفسیری بس عظیمتر است در توجیح راهی که شاملو برگذید .
آنجا که آرزوی کوچک بودن قطره ا ی را ترجیح میدهد به موج عظیمی بودن در اقیانوسی متلاطم ، نه از بعد انزوا جویی و عافیت طلبی، بلکه در نگرانی از بیدادی که بپا خواهد شد!
البته بطور معمول برداشتها از شعر (بویژه اشعار آن شاملو) متفاوت است ، اما احساس میکنم که کم کم دارد یک چیزایی دستگیرم میشود. و هر بر زیر لب میگویم : جل الخالق!
برزو

mojtaba mostafavi گفت...

فتنه احمدی‌نژاد. سلام، الان تازه متوجه شدم چرا در سالروز وفات امام خمینی ، حضرت امام خامنه‌ای فرمودند که خود امام خمینی بارها فرمودند اشتباه کردند و منظور ایشان از این حرف چه بود . با رفتار اخیر رئیس جمهور بالاخره روشن شده است که احمدی‌نژاد با دادن نتایج آرا دروغی انتخابات به امام خامنه‌ای، باعث شدند که حضرت امام خامنه‌ای در ملا عام اعلام کنند که حمایت از احمدی‌نژاد بعد از انتخابات، اشتباه بوده است. فتنه اصلی‌ زیر سر احمدی نژاد و خائنین امثال خودش بوده و هست.ای کاش دسته احمدی‌نژاد هم سر به خیابان بگذارند شخصاً ترتیب ایشان را هم از پشت بام خواهم داد. سرباز ولایت من هستم نه آن مشائی دزد.