در چهارچوب جمجمه

حقیقت نیازمند انتقاد است ، نه ستایش - نیچه

۱۳۸۸/۱۲/۲۳

سئوالی درباره ندا



امروز بعد از فروکش کردن تب اولیه قتل ندا آغاسلطان میشود از نماهای مختلفی به این موضوع نگریست .

نمای یک :


یک سئوال !

سئوال من اینست:

       یک دختر جوان بدون گرایش خاصی در بازگشت از کلاس موسیقی بااستادش جهت دیدن تعارض بین برندگان و جا ماندگان از خان نعمت جمهوری اسلامی به خیابان می آید و بعدش هم از هجوم نیروهائی که باید او را از آن آشوبگرانی که میگوئید در خیابان هستند محفوظ نگه دارند مجبور میشود به کوچه خلوتی فرار کند که فعالیت خاصی در آنجا انجام نمیشود.


             ماموری بیچاره که برای دوزار پول نظارت سر صندوق  مجبور به مزدوری است و با این همه خودفروشی پراید سوارست به هر دلیل دنیوی یا اخروی ، باهدف گیری یا بدون هدف ، با وضو یا بی وضو گلوله ای داغ وسربی را در مسیری رها میکند.
   دست بر قضا و از تقدیر روزگار قلب ندا که هنوز خیلی وقت داشت لانه عشقی شود یا بشکند و باز جوش بخورد و باز عاشق شود و عشق مادری را تجربه کند و…. در این مسیر قرار داشت و گلوله به حکم اطاعت از جبر مادی خویش مجبور به شکافتن بود
و قلب به واسطه اینکه قرار نبود در این سن و آن هم نه با جفای یار بلکه با زخمی کاری ، نه بشکند که در هم بشکند یارای یاری نداشت و مجبور بود که بایستد.
     آنقدر زود که ندا حتی فرصت نکند درک کند که چه شد وچه اتفاقی افتاد و آخرین چیزی که در این دنیا احساس کند نه افتخار اعدام به دست جبار به خاطر اعتفاد و ایمان به هدفش و نه نوشیدن شربت شهادت در راه اعتقادش ونه احساس زنی سالخورده که پذیرفته که عمر خود را کرده و در حالی که نوه هایش برایش اشک میریزند خود در آغوش سرد مرگ رها میکند بلکه آخرین احساس او ترس باشد.


ترس و تعجب و حیرت !

  چراکه جوانی مثل او که تا کنون به مرگ فکر نکرده بود

 و شاید در توفان وحشت و حیرت که :

- چه شد؟

- چرا از سینه ام خون فواره میزند ؟

- آیا آن صدائی که شنیدم صدای شلیک گلوله بود ؟

- آیا آن صدا با خونی که از سینه ام فواره زد ارتباط دارد ؟

و درمیان صداهای :

- ندا نترس !

- ندا بمون !

- ندا نرو !


 فکر میکرد استادش با سرانگشتش خطر را از او دور میکند.

همان استادی که آنقدر در جاری ساختن شور زندگی  ؛ با نواختن سازی بی جان ؛ در جانش مهارت داشت

نمیدانم ندا درک کرد که حق دارد بترسد گرچه استادش میگفت که نترسد .

نمیدانم که ندا فهمید نمیتواند نرود گرچه استادش میگفت که بماند و نرود.

حتی نمیتوانم مطمئن باشم که ندا زمانی که خون از طریق ریه ی سوراخش وارد نای و حلقش شد و از دهان و دماغش فوران کرد و دید که دیگر نمیتواند نفس بکشد توانست درک بکند که دارد میمیرد .


اما مطمئنم که او هرگز نفهمید که به کدامین گناه و به چه علت محکوم به مردن شد

و از آن مطمئن تر هستم  هرگز نمیتوانست حدس بزند که صاحبان قدرت و دارندگان جایگاه احقاق حقوق مظلومان چه ظالمانه چشم بر از دست رفتن جانش میبندند و اجازه میدهند که قاتلان وی نام او را مظلومانه لکه دار کنند و او را که با طبعی هنرمندانه احتمالا به زندگی با دیدی شاعرانه نگاه میکرد چنین ناغافل سلاخی کرده و بعد به او تهمت اجرای دسیسه ای بس شیطانی و محیر و العقول بزنند.



اشتباه نکنید سئوال من این نیست که ندا به چه گناهی کشته شد؟

در کشوری که روزانه دها و بلکه صدها نفر در جاده های آن میمیرند مرگ یک انسان ، حتی یک دختر جوان و بی گناه یک فاجعه ملی نیست.



سئوال من اینست : نه به عنوان یک مسلمان بلکه به مصداق تبعیت از آزاد مرد عرب تبار مشهوری که میدانم هر سال در سوگ عمل قهرمانانه اش میشینید (گوئی اگر تسلیم زور میشد تا امروز زنده بود ) همان که میگوید : ( اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید)



از شما میپرسم : در مورد مرگ ندا حرفی ندارم ،


در مورد به یغما بردن نام ندا و خانواده اش و تلاش سران حکومت به جای مجازات مجرمین در متهم کردن زمین و زمان و خود قربانی چه نظری دارید ؟







هیچ نظری موجود نیست: