در چهارچوب جمجمه

حقیقت نیازمند انتقاد است ، نه ستایش - نیچه

۱۳۹۱/۰۲/۱۶

مقام زن در شاهنامه فردوسی

حتما می دانید که من از طرفداران جدی تئوری توطئه هستم و منکران این موضوع را دهاتی های ابلهی می دانم که حتی نفهمیده اند چه کلاهی سرشان رفته و از سر نادانی چون خود افق دید محدودی دارند نمی توانند بپذیرند که ممکن است غربیانی تا این حد آینده نگر بوده باشند که چنان برنامه ریزی کرده باشند که حال مساعد ما برای آنها در این روزگار خواست و نقشه ی آنها باشد.

به نظر من ادبیات جعلی ما قطعا جهت پوشش دادن به واقعیت پوریم جعل شده پس از چه روی نباید با عناصر مخرب جعل می گردیده؟

این را بدانید که زنان اساسی ترین عنصر تعالی یک جامعه می باشند و هدف قرار دادن زنان یک جامعه مخرب ترین کاری است که می توان برای عقب مانده نگه داشتن آن جامعه انجام داد.

مدتی است که من متوجه شده مهمترین کاری که می توان برای نجات ایران انجام داد حل معضلات مربوط به زنان است و این موضوع حساس شجاعتی زیاد می طلبد که من بنا بر حساسیت و اهمیت موضوع تلاش کردم در خود ایجاد کنم و قطعا مصون از افراط و اشتباه نخواهم بود.


پس آنچه برداشت خودم است ارائه می دهم و خرد و انصاف شما را به قضاوت فرا می خوانم.


قضاوت در باب اینکه شاهنامه که قطعا سروده ای است مربوط به صد سال اخیر هر چند از فرط نادانی پذیرفته شده که هزار سال از سرودن آن می گذرد چه برای ما در وصف زن داشته؟

آیا اینکه ادبیات ما هیچ چیزی ندارد جز تشویق تنبلی و تن پروری و خوشگذرانی و اینکه زن جز در نقش یک فاحشه برای خوشگذرانی در بهترین حالت جلوه ای در ادبیات ما ندارد در اثر "پدر!!!" زبان فارسی یعنی فردوسی چه حضور و  نمودی دارد؟

به نظر من باید گفت شاگردان فردوسی ظاهرا از باب زن ستیزی نتوانسته اند به پای استاد برسند

تئودور نولدكه درباره ی مقام زن در شاهنامه می‌نویسد: «در شاهنامه زنان نقش فعالی ایفا نمی‌كنند؛ تنها زمانی ظاهر می‌شوند كه هوس یا عشقی در میان باشد».


آیا حق با اوست؟

چند مثال: 


زن و اژدها هر دو در خاك به / جهان پاك ازین هر دو ناپاك

 این بیت به داستان سایوش شاه زاده ی پاك نهاد ایرانی مربوط می‌شود كه نامادریش سوداوه بدو دل می‌بازد و او را به سوی خود می‌خواند؛ اما پس از آن كه با مخالفت سیاوش رو به رو می‌شود و از وصل ناامید، نزد شوهرش كیكاوس چنین وانمود می‌كند كه سیاوش قصد دست‌اندازی به او را داشته است.


سرانجام به پیشنهاد موبدان سیاوش برای اثبات بی‌گناهی خود باید از آتش بگذرد. هیزم انبوهی گرد می‌آید و همه منتظرند كه سیاوش از كوه آتش بگذرد:




نهاد هیزم دو كوه بلند / شمارش گذر كرد برچون و چند

ز دور از دو فرسنگ هر كس بدید / چنین جست باید بلا را كلید

همی خواست دیدن در راستی / ـ زكار زن آید همه كاستی

چن این داستان سر بسر بشنوی / به آید ترا گر به زن نگروی 

 به گیتی بجز پارسا زن مجوی / زن بدكنش خواری آرد به روی

 زن و اژدها هر دو در خاك به / جهان پاك ازین هر دو ناپاك

 از افكندن شیر شیرمست مرد / همان جستن رزم و دشت نبرد

زنان را از آن نام ناید بلند / كه پیوسته در خوردن و خفتنند

چو بگرفت جای خرد آرزوی / دگرگونه‌تر شد به آیین و خوی

 چه نیكو سخن گفت آن رای زن / ز مردان مكن یاد در پیش زن
دل زن همان دیو را هست جای / ز گفتار باشند جوینده رای


شاه یمن هنگامی كه دخترانش را ـ كه سخت دوست می‌دارد ـ به ناچار به پسران فریدون به زنی می‌دهد و از جدا شدن از دختران دل آزرده است، می‌گوید:

 به اختر كس آن دان كه دخترش نیست / چو دختر بود روشن اخترش نیست


سوداوه همچنان در كار سیاوش دسیسه می‌كند و با «جادوی ساختن» بدگمانی كیكاوس را نسبت به پسرش افزون می‌كند:

برین داستان زد یكی رهنمون / كه مهری فزون نیست از مهر خون

چو فرزند شایسته آمد پدید / ز مهر زنان دل بباید برید

بكاری مكن نیز فرمان زن / كه هرگز نبینی زنی رای زن

 هنگامی كه افراسیاب از شیفتگی دخترش منیژه به بیژن، دلاور ایرانی، آگاهی می‌یابد و در می‌یابد كه:

  به دست از مژه خون مژگان برفت / برآشفت و این داستان باز گفت

 كرا از پس پرده دختر بود / اگر تاج دارد بداختر بود

 كرا دختر آید به جای پسر / به از کور داماد ناید بدر

نوش زاد، پسر مسیحی انوشیروان سر به شورش برمی‌دارد و انوشیروان درنامه‌ای به مرزبان مداین مأموریت می‌دهد كه شورش را سركوب كند و بدو می‌نویسد:

سپاهی كه هستند با نوش زاد / كجا سر بپیچند چندین ز داد

 تو آن را جز از باد و بازی مدان / گزاف زنان بود و رای بدان

 زنان را ستایی سگان را ستای / كه یك سگ به از صد زن پارسای

«اگر كسی دختر داشته باشد، ولو تاجدار باشد، بد اختر بود»، 


در آغاز «گفتار اندر گذشتن سیاوخش بر آتش»:

 همی خواست دیدن در راستی / ز كار زن آید همه كاستی

چن این داستان سر بسر بشنوی / به آید ترا گر به زن نگروی

رستم هنگامی كه از كشته شدن سیاوش، كه سوداوه عامل اصلی آن بود، باخبر می‌شود چنین می‌گوید:

 كسی كو بود مهتر انجمن / كفن بهتر او را ز فرمان زن

 سیاوش ز گفتار زن شد به باد / خجسته زنی كو ز مادر نزاد

 كیكاوس به سفارش سوداوه از سیاوش می‌خواهد كه به شبستان او در میان زنان رود. سیاوش به پدر می‌گوید:

 چه آموزم اندر شبستان شاه؟ / به دانش زنان كی نمایند راه

 باز هم درباره ی سوداوه:

 برین داستان زد یكی رهنمون / كه مهری فزون نیست از مهر خون

 چو فرزند شایسته آمد پدید / زمهر زنان دل بباید برید

كرا از پس پرده دختر بود / اگر تاج دارد بد اختر بود

 انگشتری رستم به دست بیژن می‌افتد و او درمی‌یابد كه به زودی از بند چاه رها می‌شود. پیش از آن كه این راز را نزد منیژه برملا كند، می‌گوید:

 كه گر لب بدوزی ز بهر گزند / زنان را زبان هم نماند به بند

 كتایون، دختر قیصر روم، عاشق گشتاسپ، پادشاه كیانی می‌شود و آن گاه كه قیصر از ماجرا آگاه می‌گردد:

 چنین داد پاسخ كه دختر مباد / كه از پرده عیب آورد بر نژاد

 اگر من سپارم بدو دخترم / به ننگ اندرون پست گردد سرم

هم او را و آن را كه او برگزید / به كاخ اندرون سر بباید برید

چنین گفت با مادر اسفندیار / كه نیكو زد این داستان هوشیار

كه پیش زنان راز هرگز مگوی / چو گویی سخن بازیابی به كوی

 به كاری مكن نیز فرمان زن / كه هرگز نبینی زنی رای زن

بهمن نزد پدرش اسفندیار از دلاوری های رستم می‌گوید و:

 ز بهمن برآشفت اسفندیار / ورا بر سر انجمن كرد خوار

 بدو گفت كز مردم سرفراز / نزیبد كه با زن نشیند به راز

روزبه، موبد بهرام گور درباره ی این پادشاه زنباره می‌گوید:

نبیند چنو كس به بالای و زور / به یك تیر بر هم بدوز

 دو گور تبه گردد از خفت و خیز زنان / به زودی شود سست چون پرنیان

 كند دیده تاریك و رخساره زرد / به تن سست گردد به لب لاژورد

ز بوی زنان موی گردد سپید / سپیدی كند در جهان ناامید

جوان را شود گوژ بالای راست / ز كار زنان چند گونه بلاست

به یك ماه یك بار آمیختن / گر افزون بود خون بود ریختن

همین بار از بهر فرزند را / بباید جوان خردمند را

چو افزون كنی كاهش افزون كند / ز سستی تن مرد بی‌خون كند


حال خود قضاوت کنید که با چه حیلتی و چه توجیهی می توان حقیقت زن ستیزی پدر زبان فارسی را ماست مالی کرد و منکر شد و چون پدر ادبیات فارسی این باشد پس شاگردانش چه خواهند بود؟

با استفاده از تحقیقات آقای حسین الاهی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

عزیزم شما از یک طرف به این واقعیت اذعان داری که حمایت مردها از زنها در طول تاریخ بخاطر جاذبه جنسی زنها بوده و این حس رو خداوند در مردها و زنها قرار داده، بعد از این طرف به فردوسی و سعدی و امثال اینها خورده میگیری که چرا به زن نگاه جنسیتی دارن! اصلا معلوم هست تو دنبال چی هستی؟! خودت میفهمی چی داری میگی؟! حرفهات ضد و نقیضه.