در چهارچوب جمجمه

حقیقت نیازمند انتقاد است ، نه ستایش - نیچه

۱۳۹۰/۰۵/۱۴

زیباترین و بیناترین دختر ایران




آمنه دختر نازنین

 چه حرکت زیبا و جاودانه ای خلق کردی که دست خودت را به چنین جنایتی آلوده نکردی و
         وجدان عمومی و حیثیت یک ملت بزرگ را جریحه دار نکردی

  با بخشش تو و انصراف از  قصاصِ آنکه عمل جنایتکارانه ی اسید پاشی را نسبت به تو انجام داد
 وی به قعر چاه سیه روئی فرو افتاد و تا ابد اسیر بزرگواری و شفقت تو شد
  و قدر نشناسی او از بدنامی و فلاکتش کم نخواهد کرد.

  آیا تو کسی را که چنین خود را منفور تاریخ کرد انسان متعادلی میدانی و انتظار داری او بتواند عظمت روح تو را درک کند؟
اگر او چنین توانی داشت که هرگز اسیر   ندای ذهن بیمار خود نمی شد و چنین حرکت زشتی را رقم نمی زد
همان ندائی که مدام به او میگفت چاره ای ندارد جز اینکه انتقام دردی که میکشد از تو بگیرد

آمنه عزیزم 

در سابقه ی ذهنی او هرگز مفهوم  گذشت مصداقی نداشت

او تا دیده بود اصرار موکد بوده بر مجازات فرد خاطی
 تنبیه بوده وقتی توپش به گلدان خورده و آنرا شکسته
خطکش معلم بوده چون در مدرسه شیطنت کرده و یا تکالیفش را ننوشته
باتوم پلیس بوده چون نافرمانی کرده و قانون را زیر پا گذاشته
اعدام بوده اگر کسی در نزاعی دوستش را می کشته
و دیده چگونه هر خطاکاری را همیشه و همیشه با انتقام و مکافات جواب داده اند
 و آنروز فاجعه هم تو خطاکار دنیای سرد و تلخ او بودی
دنیائی که انروز تلخ تر و بی روحتر از قبل هم بوده
شاید فقط مدت کوتاهی زندگی او مزین به رنگی از نقش خیال  وجود تو بوده

و تو در این مدت کوتاه زندگی او را معنا کرده بودی
 تا آنکه امیدها و آرزوهایش را زیر پایت به همراه غرورش له کردی
او نمی دانست چگونه باید قلب تو را بدست بیاورد و از این بابت بی گناه بود
همانطور که تو حق  داشتی ندانی شکسته شدن غرور یک مرد چه  درد بزرگی برای اوست


او کجا می خواست بیاموزد که چقدر راحت است

دل یک موجود لطیف و سرشار از احساسی به نام زن را بدست آوردن
 تا بوده دختر برایش موجودی بوده
 آنسوی دیوار حیاط خانه اش
 آنسوی حصار مدرسه
 انسوی برزنت وسط مسجد
  انسوی  پارتیشن سالن عروسی
                      و آنسوی حجاب


اگر مجید میتوانست از همان کودکی با همنوع مونث خود بازی کند درس بخواند و بزرگ شود  و مطمئنا اگر شناخت  درستی از زن میداشت و به عمق روح بزرگ و لطیف این شاهکار آفرینش پی میبرد
همه چیز شکل دیگری داشت
اما هر چه که او تجربه کرده بود تحت تاثیر جنون ناشی از آن شکست عشقی عاملی شد که غرور پایمال شده ی خود را بهانه ی حمله به زیبائی کند.

زیبائی تو و صورت ظاهر تو
چیزی که بنا بر تربیتش  تمام وجه وجودی تو تعریف شده بود

آمنه عزیزم!

هیچ فکر کردی چرا مردان ما برای انتقام دست به اسید می برند؟

چون برای یک زن هیچ ارزشی قائل نیستند جز صورت ظاهر ایشان
 مگر سالها نگفته اند که باید صورت خود را بپوشانی تا آنچه ارزش توست برایگان به یغما نرود؟
آیا هرگز شنیده بود که بگویند چه دختر زیبا سرشتی؟
آیا شنیده بود که از صورت باطنی یک زن سخن بگویند؟
در اندوخته های ذهنی او نبود جز  زن را حقیر شمردن و فقط چون وسیله ی برای کامجوئی مردان دیدن
و اصل بودن انتقام و مجازات
اما این تو هستی که امروز فصل جدیدی در گنجینه ی اندوخته های ما ایرانیان می گشائی

اینکه می شود آنکه به تو ستمی هولناک میکند بخشید

می شود با چشمانی نابینا بصیرتی عمیق داشت

و میشود با صورتی آسیب دیده چهره ای بی نهایت زیبا از خود نشان داد


و این اثر کوچکی نیست که از تو بجای می ماند

بدان که امروز بی شک زیباترین و بیناترین دختر ایران توئی 

و این از وجه های کمتر آشنا برای ما است

برای آنهائی  که  روزگار تو را بدتر از مرگ میدانستند
 و تو نشان دادی چقدر ایشان نادان و ظاهر بین هستند

 که نمی دانند بصیرت داشتن به چشم تن و زیبا بودن به صورت ظاهر احتیاج ندارد

اما  دختر زیبای ایران رسالت تو برای کشورت تمام نشده
بدان که حکمتی بوده که  دختر با اراده و قدرتمندی  چون تو ماجرای  چنین حیرت انگیزی در صفحه ی سرنوشتش رقم میخورد
و حکایت شعور و خرد جمعی مردم کشورش در  دستان زیبا و ظریف او قرار میگیرد
براستی که اولین رسالتت را با سربلندی انجام دادی
پس همانطور که پافشاری کردی که در قصاص دو چشم تو را معادل دو چشم یک مرد در نظر بگیرند
در دیه هم پافشاری کن تا چنین باشد
 از این موقعیت ویژه ی خود استفاده کن و اگر میلیاردها  پول بپای تو ریختند راضی به غیر از این نشو

 فقط تقاضای حکمی برابر یک انسان بکن

بگو اگر من انسانم باید قانون معادل یک انسان به من نگاه کند


شک ندارم که تو تاریخ ساز خواهی شد و نام تو در کنار زنان بزرگ این کشور خواهد درخشید

امیدوارم مقامات هم از این فرصت بخوبی استفاده کنند و نه تنها در اینکار کارشکنی نکنند بلکه موضوع تو را بهانه ای کنند برای اصلاح یک نقیصه ی بزرگ در قوانین و نگاه ما به زن که دیر یا زود باید اصلاح شود

.انسان سکولار
مرداد 1390


۶ نظر:

borzu گفت...

استاد عزیز،
زیباتر از این نمیشد نوشت، آفرین و مرسی

انسان سکولار گفت...

دوست عزیزم

ممنون از لطف همیشگی شما
راستش من به همراهی همیشگیت عادت کرده ام
چرا کمتر سری به ما میزنی؟
هم نگرانت هستم و هم نگران این هستم مبادا اختلاف نظر باعث آن باشد
باید بدانید که برای من انتقاد گوارا تر از تائید است

borzu گفت...

دوست عزیز،
از جانب شما هیچ مشگلی نیست، شما همچنان، بعنوان استادی بزرگ در ذهن و قلب من جای دارید
اما گاه در سراشیب روزگار، زمانی که فرصتی پیدا میشود تا گذشته را مروری دوباره کنیم، همه ی هزینه های صرف شده را، در کنار حاصل کار و چشم انداز آینده قرار دهیم
از خود میپرسیم، آیا ارزش این همه پافشاری را داشت، آیا لازم بود تا این حد جدی گرفتن ماجرا، رنجیدن و رنجاندن ، مایی که نه سر پیاز بودیم...
و اینجوری میرویم توی لاک، البته برای مدتی، شاید هم لازم است ، برای آموختن از گذشته ی خود
در مسیر آینده

با ارادت فراوان

انسان سکولار گفت...

برزوی عزیز

دنبال چه بودی؟ چکار کردی؟ و الان به چه رسیدی؟

borzu گفت...

استاد عزیز،
ابتدا برای محکم کاری بگویم حرف من راجع به وقایای دو سال گذشته است
(البته به نظر خودم) بدنبال حقیقت و دفاع از آن بهر قیمتی بودم، و پافشاری کردم به قیمت رنجیدن نزدیکترین هایم، و فکر میکردم بزودی برای همه آشکار خواهد شد،
اما نشد، یعنی به این زودیها نمیشود و آشکار شدن حقایق بر همه شاید بیست سی سال زمان ببرد، تازه شاید !
و فکر میکنم پافشاری من و برخورد رک و راست با آنهایی که مثل من حتا زحمت پیمودن یک فاصله صد کیلومتری را برای رای دادن به خود نداده بودند، کار هوشمندانه ای نبود
اگر منهم مانند آن نود و نه درصد خارج نشین در مجالس مهمانی با دیگران همصدا میشدم که بعله ،رای من کو، چه چیزی تغییر میکرد، هیچ
اینروزها هم که آقای هاشمی راست راست راه میروند و راهکار میدهند که چه باید کرد برای رسیدن به پیروزی نهایی و نجات این مردم عزیز، گویی که هیچ اتفاقی نیافتاده است و گویی همه ی این کشته ها و آسیب ها و فرصت سوزی ها هیچ مسببی نداشت آیا اینقدر مشکل است یافتن طراح آن سناریو، مثل بازی فوتبالی که تمام شد و حالا باید دو حریف با هم دست بدهند، و ترجیها روبوسی کنند!
و بعد دغدغه این باشد که مدالها چگونه باید تقسیم شود
اینجوری احساس مسخره بودن پیدا میکنم
احساس میکنم که سیاست روی صورتم اسید پاشیده

انسان سکولار گفت...

درد شما را با تمام وجود حس میکنم

ولی برزوی عزیز ما اگر اهل دغلبازی و ریاکاری بودیم که بحث مان فرق میکرد

باید کسی باشد که حق را آنقدر بگوید و تزویر را رسوا کند تا حق از دروغ از هم جدا شود

ناامید نباشید و مثل گذشته با من همراهی کنید

ما وظیفه ی مان گفتن است نتیجه دست ما نیست

ضمنا بحث حجاب را هم جدا خواهم کرد که بهتر همراهی کنیم