در چهارچوب جمجمه

حقیقت نیازمند انتقاد است ، نه ستایش - نیچه

۱۳۸۹/۰۹/۰۹

ادبیات چارلی


# فرهنگ و هنر ایران
# جعلیات در مکتوبات ایران
# کتاب و نشریات






باز نویسی شد دوباره بخوانید
نامه‌ی زیر را از چارلی چاپلین خطاب به دخترش بخوانید!








جرالدین دخترم ، اکنون تو کجا هستی ؟ در پاریس روی صحنه تئاتر ؟ این را میدانم . فقط باید به تو بگویم که در نقش ستاره باش و بدرخش . اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر گل هایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت داد ، بنشین و نامه ام را بخوان . من پدر تو هستم . امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمانها ببرد . به آسمان برو اما گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن . زندگی آنان که با شکم گرسنه و در حالی که پاهایشان از بینوایی میلرزد ، هنرنمایی میکنند . من خود یکی از آنها بوده ام . جرالدین دخترم ، تو مرا درست نمی شناسی . در آن شبهای بس دور ، با تو قصه ها گفتم . آن داستان هم شنیدنی است . داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه میگیرد ، داستان من است . من طعم گرسنگی را چشیده ام ، من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر ، من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزند و سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمیکند ، چشیده ام. با این همه زنده ام و از زندگان هستم . جرالدین دخترم ، دنیایی که تو در آن زندگی میکنی ، دنیای هنرپیشگی و موسیقی است . نیمه شب آن هنگام که از تالار پرشکوه تئاتر شانزلیزه بیرون می آیی ، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن . حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل میرساند ، بپرس . حال زنش را بپرس . به نماینده ام در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های تو را بدون چون و چرا بپردازد اما برای خرج های دیگرت باید صورتحساب آن را بفرستی .











دخترم جرالدین ، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و به مردم نگاه کن و با فقرا همدردی کن . هنر قبل از آنکه دو بال به انسان بدهد ، دو پای او را میشکند . وقتی به این مرحله رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی ، همان لحظه تئاتر را ترک کن . حرف بسیار برای تو دارم ولی به وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام ، نامه را پایان میبخشم . انسان باش ، پاکدل و یکدل . زیرا گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست بودن و بی عاطفه بودن است .

پدر تو ، چارلی چاپلین


نظرتان چیست؟


می دانید که این نامه بارها در مراسم رسمی خوانده شده و در نشریات چاپ گردیده و حتی جائی خواندم که روبروی دانشگاه تهران آنرا می‌فروختند!!!

واقعا از شما می‌پرسم این نامه و نوشته ارزش ادبی دارد؟

انصافا ادامه‌ی مطلب را نخوانید و نامه را بار دیگر خوانده و بگوئید چه ارزش خاصی در این نامه می‌بینید که بخواهد چنین استقبالی را شایسته باشد؟

ادامه را نخوانید و دوباره نامه را مرور کنید



.
.
.
.
.
.
.
.
.
.




حتی این نامه به انگلیسی فرانسوی و آلمانی و ترکی نیز ترجمه شده است

.
..
.
..
.
..
.

بله درست خواندید ترجمه شده است!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.

این نامه جعلی است!!!




داستان این نامه را بخوانید


فرج ا... صبا نویسنده و روزنامه نگار کهنه کاری است . او سالها در عرصه مطبوعات فعالیت داشته و امروز دیگر از پیشکسوتان این عرصه به شمار می آید .

.......... ماجرا برمی گردد به یک روز غروب در تحریریه مجله روشنفکر .

فرج ا... صبا اینطور می گوید : " سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید فرنگی ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته های فانتزی به چاپ برسد . به هر حال می خواستیم طبع آزمایی کنیم . این شد که در ستونی ، هر هفته ، نامه هایی فانتزی به چاپ میرسید . آن بالا هم سرکلیشه فانتزی تکلیف همه چیز را روشن میکرد . بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده . یک روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا اینقدر تکراری اند ؟ گفتند : اگر زرنگی خودت بنویس ! خب ، ما هم سردبیر بودیم . به رگ غیرتمان برخورد و قبول کردیم . رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم که ناگهان چشمم افتاد به مجله ای که روی میزم بود و در آن عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود . همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم . از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار می آورد که زود باش باید صفحه ها را ببندیم . آخر سر هم این عجله کار دستش داد و کلمه "فانتزی" از بالای ستون افتاد . همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال . "

بعد از چاپ این نامه است که مصیبت شروع میشه :" آن را نوار کردند ، در مراسم مختلف دکلمه اش میکردند ، در رادیو و تلویزیون صد بار آن را خواندند ، جلوی دانشگاه آن را میفروختند ، هر چقدر که ما فریاد کشیدیم آقا جان این نامه را چاپلین ننوشته کسی گوش نکرد . بدتر آنکه به زبان ترکی استانبولی ، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد .

حتی در چند جلسه که خودم نیز حضور داشتم باز این نامه را خواندند و وقتی گفتم این نامه جعلی است و زاییده تخیل من ، ریشخندم کردند که چه میگویی ؟ ما نسخه انگلیسی اش را هم دیده ایم !!!! "




نکته مهم آنست که همه از چارلی چاپلین جز این توقع ندارد یعنی همه آن شخصیت دوست داشتنی را به همین شکل و همین کلام باور دارند .


حال دوباره این نامه را به سبک خودم جدا نویسی می‌کنم شما هر جمله‌ای که با معنائی ارزشمندی داشت جدا کنید!






جرالدین دخترم ، اکنون تو کجا هستی ؟
همانجا که قاعدتا نامه را پست کردی!!!
در پاریس روی صحنه تئاتر ؟
نه الان توی خونه نشستم نامه را می خوانم
این را میدانم .
پس چرا می‌پرسی؟
فقط باید به تو بگویم که در نقش ستاره باش و بدرخش .
تلاش‌م را می‌کنم پدر !
اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر گل هایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت داد ، بنشین و نامه ام را بخوان .
الان احتمالا باید در حال خواندن باشم که تو می‌نویسی بخوان
من پدر تو هستم .
اه راست می‌گی ببخشید
امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمانها ببرد .
بابا این حرف‌ها چیه شما هنوز هم که مرده‌اید ملت برای‌تان کف می‌زنند!!!
به آسمان برو اما گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن .
نمی‌شود از همان آسمان تماشا کنم؟
زندگی آنان که با شکم گرسنه و در حالی که پاهایشان از بینوایی میلرزد ، هنرنمایی میکنند .
پدر جان پای آنها همانطور که گفتید از سرما می‌لرزد نمایش هنری نیست بخدا!!!
من خود یکی از آنها بوده ام . جرالدین دخترم ، تو مرا درست نمی شناسی .
خوب پدر من چکار کنم که تو خودت را غلط به من شناساندی
در آن شبهای بس دور ، با تو قصه ها گفتم .
لابد خیلی دور بوده آن شب‌ها و من هنوز بدنیا نیامده‌بودم چون به یاد نمی‌آورم
آن داستان هم شنیدنی است .
بگو بشنویم
داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه میگیرد ، داستان من است .  
اگر آوازش ارزش‌مند بوده پس صدقه نمی‌گرفته دستمزدش بوده
من طعم گرسنگی را چشیده ام ، من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر ، من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزند و سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمیکند ، چشیده ام.
اگر غرورش خورد نمی‌شده تحقیر نمی‌شده که رنج بکشد!!!
با این همه زنده ام و از زندگان هستم .
با این همه چی؟ صدقه؟ یا غرور؟ یا نشکستن غرور؟
جرالدین دخترم ، دنیایی که تو در آن زندگی میکنی ، دنیای هنرپیشگی و موسیقی است .
اه من فکر کردم دنیائی پزشکی و یا حیوانات است!!!
نیمه شب آن هنگام که از تالار پرشکوه تئاتر شانزلیزه بیرون می آیی ، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن . 
چرا؟ چون ثروتمند هستند با این همه قدرشناسی‌یشان بی اعتنائی بکنم؟
حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل میرساند ، بپرس .
باشد می‌پرسم
حال زنش را بپرس .
اون‌هم چشم خرجی که نداره می‌پرسم چه عجب یک کلمه حرف حساب زدی پدر!!!
به نماینده ام در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های تو را بدون چون و چرا بپردازد اما برای خرج های دیگرت باید صورتحساب آن را بفرستی .
کدام خرج منظورم از خرجی ندارد یعنی حالا که توی راه بیکارم حال‌ش را می‌پرسم شما خرج بقیه رو بده خرج این چیزها را خودم می‌دهم !!!






دخترم جرالدین ، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و به مردم نگاه کن و با فقرا همدردی کن .
باشد راست می‌گوئی حتما
هنر قبل از آنکه دو بال به انسان بدهد ، دو پای او را میشکند .
پای مرا می‌شکند؟!!! آنهم قبل از اینکه بال دهد ؟ تف بر این هنر نامرد پدر
وقتی به این مرحله رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی ، همان لحظه تئاتر را ترک کن .
خوب پدر بدون بال و با دو پای شکسته چگونه صحنه‌ی تاتر را ترک کنم و اصلا فکر نمی‌کنی جائی برای خود بزرگ بینی نمی‌ماند؟!
حرف بسیار برای تو دارم ولی به وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام ، نامه را پایان میبخشم .
پدر اگر بقیه‌ی حرف‌هایت چون این چیزهائی که گفتی باشد همان بهتر که پایان ببخشید
انسان باش ، پاکدل و یکدل . زیرا گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست بودن و بی عاطفه بودن است .
مگر پست بودن و بی عاطفه بودن دردناک است که تحمل دردش از فقر و گرسنگی مردن غیر قابل تحمل تر باشد؟!!! شاید منظورتان بدتر و زشت‌تر باشد؟ بله؟

××××××××××××××

اگریک جمله‌ی ارزشمند بلکه جمله‌ای که ابلهانه نباشد
 در این نوشتار یافتید به من هم بگوئید 

بی اغراق حتی یک جمله

باری این نام چارلی چاپلین است که ما ملت را مسخ می‌کند و قبل از آنکه واقعا چیزی را بفهمیم ستایشگر آن می‌شویم


متاسفانه کار ما فقط تظاهر است و تزویر و جز چرندیات چیزی به هم تحویل نمی‌دهیم و چون همه فریبکاریم هرکس که بخواهد تو خالی بودن بافته‌هایمان را به ما نشان دهد به او حمله می‌کنیم چون استذلالی برای گفته‌ی خود نداریم

هیچ‌کس نمی‌گوید "آقا منبع حرف تو چیست ؟".

کافی است کسی تعریفی از ما بکند تا بگوئیم "خوب اگر مستدل نبود که دلیلی نداشت مدح ما را بکند".

همین می‌شود که در تلویزیون می‌شنویم استاد دانشگاه می‌گوید:

هخامنشیان با دانش الکتروشیمیائی آشنا بوده‌اند


الله اکبر از این همه وقاحت





در همین رابطه بخوانید :  پیل‌های اشکانی و فیل‌های ساسانی!


    منبع نقل قول ازآقای  فرج ا... صبا و نامه‌ی بالا که با رنگ نارنجی مشخص شده وبلاگ ارزنده‌ای با مدیریت آقای همایون زارعی بود که اگر با دقت نظر و سختگیرانه مطالب آنرا مطالعه نمائید قطعا مفید می‌باشد.




    ۷۱ نظر:

    نیستان گفت...

    بحث بسیار جالب و باارزشی است. ولیکن این(فریب نام را خوردن) مختص ایرانیها نیست، شاید داستان یک ویولن زن معروف را شنیده باشید که یک روز در مترو می ایستد و ویولن می زند و بعد از یک روز کامل هیچ کس به او نگاه نمی کند، حتی به او یک سانتین هم انعام نمی دهند. اما ناگهان کسی می گوید: فلانی! و پس از چند دقیقه دهها نفر به دور او جمع می شوند و از کارشان می زنند تا اجرای فلان ویولن زن را بشنوند.

    نیستان گفت...

    ضمن اینکه به به چه چه می کنند و هنر او را می ستایند.

    انسان سکولار گفت...

    بله درست می‌گوئید

    قطعا من مدعی این نیستم که پاره‌ای صفات بد فقط مختص ایران زمین و ایرانی است.

    تمام خصائص بشری که واژه‌ای جهت توصیف آن تبیین شده به طور فطری در هر انسانی موجود است و شدت و ضعف آن بسته به وراثت و تربیت و جامعه دارد و در هر حال با اندکی کم و زیاد در جوامعی به صورت پدیده‌ای اپیدمی و در جوامعی به صورت نادر مشاهذه خواهد شد

    متاسفانه نداشتن جسارت و شجاعت یکی از خصیصه‌های بارز و شایع جامعه‌ی ما می‌باشد که این پدیده را می‌توان در اتفاقاتی چون ماجرای پوریم ریشه یابی کرد.

    همین ترس ما را از نعمت شجاعت واکاوی گذشته‌ی خود محروم و به تعاریف تو خالی عده‌ای فریب‌کار که بنا به مصالح خود این جعلیات را به ما خورانده‌اند وابسته و در مقابل ببرهای کاغذی تمکین می‌کنیم و در مقابل هر صاحب ابتکاری را که دیگران محکوم کنند ما هم محکوم می‌کنیم چرا که یا جرات نداریم بر خلاف جریان آب نظرمان را بیان کنیم و یا در مقابل هر انسان قدرتمندی چنان احساس ضعف می‌کنیم که اگر بتوانیم زیر پایش را خالی می‌کنیم و اگر نتوانیم در مدحش سخن می‌گوئیم

    borzu گفت...

    استاد خوبم،
    دست شما درد نکند، اول اشک ما را در میاورید بعد میگوئید دوباره بخوان، و در آخر میگویید جعلی بود!
    البته حق با شماست و هدفتان آگاه کردن است ولی توجه داشته باشید که خیلی ها بدون آنکه مقصر باشند و یا بخواهند تن در دهند فریب میخورند.
    پیرو فرمایش نیستان باید بگویم که دستگاه جهانی فریب و دروغ سازی بسیار پیچیده و عظیم است و البته به قصد سوء استفاده های فرهنگی و سیاسی.

    دکتر ژیواگو حتما معرف حضورتان هست، و البته منکر نیستیم که ایشان در حد خودشان نویسنده ی سرشناسی هم بودهاند
    حدود دو سال قبل یک مستند دیدم از داستان نوبل گرفتن بوریس پاسترناک که چگونه CIA تقاضای اهدای نوبل ادبیات را به نروز ارایه میدهد و در پی آن با بهانه ی شرایط و موانع دریافت نوبل ادبیات مواجه میشود یعنی کتابی که نوبل میگیرد باید به زبان اصلی و حداقل دو زبان مطرح دنیا ترجمه و چاپ شده باشد .
    پس دوستان در ادارات اطلاعات اروپایی به کمک فرا خوانده میشوند و بودجه ی ترجمه و چاپ این کتاب برای همکاران اروپایی که پنجاه سال موظف به راز داری شغلی اند ارسال شده و این کتاب در مدت کمتر از چند ماه به چند زبان ترجمه شده و سپس جایزه ی نوبل ادبیات به این نویسنده اهدا میشود.
    حال اگر این دوستان کارمند اطلاعات همان پنجاه سال قبل این راز را فاش کرده بودند، آیا دکتر ژیواگو تبدیل به پرفروشترین کتاب تاریخ تا آنزمان، که به همه ی زبانهای زنده ترجمه شده و به قولی مسیر تاریخ را تغییر داده است شده بود ؟

    انسان سکولار گفت...

    می خواستم در تائید فرمایش شما برزوی عزیز از کتاب "سینوحه پزشک مخصوص فرعون بزرگ" و " خواجه ی تاجدار" مثال بزنم به عنوان کتاب‌هائی که بشدت مورد استناد عوام در ارجاع‌ات‌شان و نقل قول‌ها قرار می‌گیرد که به نکته‌ی جالبی بر‌خوردم .
    ذبیح الله منصوری یک یهودی مسلمان شده است

    انسان سکولار گفت...

    در ویکی پدیای فارسی در مورد کتاب‌های ذبیح الله منصوری می‌خوانیم

    "کتاب «سینوهه پزشک مخصوص فرعون» نوشته «میکا والتاری» نویسنده فنلاندی در حالی توسط ذبیح‌الله منصوری در دو جلد و 989 صفحه ترجمه شد که اصل کتاب بیش از 60 صفحه بیشتر نیست. یعنی اگر کتاب والتاری را که به گفته خودش از پاپیروس‌های هیروگلیف‌نشان ترجمه شده است و ظاهراً هیچ کس جز خودش یارای تأیید صحت و سقم آن را ندارد سندی متقن در نظر بگیریم، ترجمه آن به فارسی 929 صفحه داستان اضافه دارد."...............
    " کتاب‌های او از نظر تاریخی سندیت دقیقی ندارند، گرچه وی تلاش بسیاری که در کتب تاریخی است به حوادث کتاب با رخدادهای دنیای واقع نیز همسان باشند، اما در برخی از اوقات نوشته‌های او با تاریخ واقعی در تضاد هستند."

    ...........

    " امیرانی یک جزوة سی چهل صفحه‌ای را برای ترجمه به وی داد و او آن را در سی چهل شماره خواندنیها ترجمه کرد و بعداً هم به صورت یک کتاب قطور در ایران چاپ شد.» و سیروس آموزگار پاسخ می‌دهد: «بله، درست است. من خودم آنروز حضور داشتم. یکبار دیگر نیز در همین فرانسه, یک روز دکترمحمدعلی امیرمعزی را که به یقین یکی از نامداران ایرانی معاصر است، دیدم و به وی گفتم که در ایران کتاب خداوند الموت ذبیح‌الله منصوری را که ترجمه از یک نویسندة فرانسوی بنام پل آمر است خوانده‌ام و خیلی خوشم آمده است و می‌خواهم اصل کتاب را به فرانسه بخوانم. دکتر معزی غش غش خندید و گفت آن کتاب در واقع مقاله‌ای بیش نیست و ملحقات خود منصوری آنرا به صورت آن کتاب قطور در آورده است.»"

    "
    منصوری 89 سال نوشت و ترجمه کرد. نگاهی به آثاری که از وی بر جامانده و مقایسه آن ها با مدت عمر او (صد البته با کسر کردن ساعات خواب و خوراک) از این حکایت می کند که او هنگام راه رفتن و خوردن هم مشغول نوشتن و ترجمه بوده است.


    نقل است که اصلا شخصیتی به نام «پل آمیر» در تاریخ ادبیات فرانسه وجود ندارد. عده ای معتقدند «خداوند الموت» پرداخته ذهن منصوری بوده است."

    انسان سکولار گفت...

    اگر فهرست کتاب‌های او را مروری کنیم حجم چرندیات وارده به ذهن‌هایمان را می‌توان براورد کرد

    غرش طوفان (۷جلد) (۱۳۳۶) - الکساندر دوما (پدر)
    قبل از طوفان (۸جلد) - الکساندر دوما (پدر)(مجموعه‌ای از ۳ کتاب ملکه مارگو ، مادام مونسورو و پاسداران ۴۵گانه)
    سه تفنگدار (۱۰جلد) (۱۳۳۶) - الکساندر دوما (پدر)
    شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان (جون بارک واشتن فنو) - ۱۳۴۳
    عشاق نامدار (۳جلد) (۱۳۴۶) -
    خواجه تاجدار (۱۳۴۷) - ژان گور
    امام حسین و ایران (۱۳۵۱) - کورت فریشلر
    مغز متفکر جهان شیعه «امام صادق» (۱۳۵۴) -
    سقوط قسطنطنیه (۱۳۵۹) - میکا والتاری
    خداوند الموت (حسن صباح) (۱۳۵۹) - پل آمیر
    ملاصدرا (۱۳۶۱) - هانری کربن
    عارف دیهیم دار (۱۳۶۲) - جیمز داون
    غزالی در بغداد (۱۳۶۳) - ادوارد توماس
    جراح دیوانه (۱۳۶۴) - ژارگن توروالد
    سرزمین جاوید (۴جلد) (۱۳۷۰) - رومن گیرشمن
    زندگی خصوصی کاترین کبیر (1372) - جرج پی. کوچ
    سینوهه پزشک فرعون (۲جلد) - میکا والتاری
    من کنیز ملکه مصر بودم - میکل پیرامو
    سفرنامه ماژلان - پبگافتا دی لومباردو
    اسپارتاکوس (؟) - هوارد فاست
    ژوزف بالسامو (۳جلد) (؟) - الکساندر دوما (پدر)(این رمان قبل ازغرش طوفان بوده و با این رمان یک مجموعه واحد را تشکیل میدهد)
    محبوس سنت هلن یا سرگذشت ناپلئون - اوکتاو اوهری
    شاه طهماسب و سلیمان قانونی - آلفرد لابی ار
    دلاوران گمنام ایران در جنگ با روسیه تزاری (؟) - ژان یونیر
    مکاتبات چرچیل و روزولت - وارن اف. کمبل
    پطر کبیر (۲جلد) - رابرت ماسی
    عایشه بعد از پیغمبر - کورت فریشلر
    محمد پیغمبری که از نو باید شناخت - کنستانتین ویرژیل گئورگی
    ایران و بابر - ویلیام ارسکین
    ملکه ویکتوریا - الیزابت لانفورد
    خاطرات یک جراح بزرگ آلمانی - ارهارد لوتز
    لولیتا - ولادیمیر ناباکوف

    انسان سکولار گفت...

    اما چرا ذبیح الله منصوری چنین می‌کرد و در اصل او که بود؟

    خاندان "حکیم الهی" یکی از معروفترین خاندانهای یهودی ایران هستند. یکی از یهودیان این خانواده، پس از اینکه اعلام می کند مسلمان شده است، نام "ذبیح الله منصوری" را بر خود می گذارد که این نام معرف حضور است: مترجم معروف کتابهایی چون "امام صادق، مغز متفکر جهات تشیع"، "امام حسین و ایرانیان"، "سینوهه، پزشک مخصوص فرعون" و دهها کتاب دیگر. اما امروز آشکار شده است بسیاری از کتابهایی که منصوری ادعای ترجمه آنها را داشته، ساخته و پرداخته ذهن خودش بوده است و نویسندگان خارجی آنها وجود خارجی نداشته اند. از جمله این کتابها، "امام صادق، مغر متفکر جهان تشیع" است که به ادعای ذبیح الله منصوری در مرکز اسلامی استراسبورگ و توسط جمعی از شرق شناسان غیر مسلمان تألیف شده است.
    در شماره ۲۳ ماهنامه سوره، بهمن و اسفند ۱۳۸۴، مصاحبه ای با یعقوب توکلی، پیرامون جریانهای تاریخ نگاری انقلاب درج شده است. توکلی در ضمن این مصاحبه چنین می گوید:
    "مرحوم بازرگان وقتی کتاب "امام صادق مغز متفکر جهان تشیع" منتشر شد، چون به روش پردازیهای علمی دین هم علاقه مند بود و مطالعاتی داشت، چندین بار به مؤسسه خواندنیها (به مدیریت ذبیح الله منصوری) رفته بود. ظاهراً دفتر مرحوم منصوری هم طبقه چهارم پنجم بود که او را پیدا کند و بپرسد که مؤسسه اسلامی استراسبورگ که این همه مستشرق جمع شدند و راجع به امام صادق(ع) مطالعه کردند، آدرسی بدهید که ما فرانسه می رویم آنجا هم برویم. چند بار مراجعه کرده بود. هر بار طوری سر دوانده بود. بعد کسی گفته بود که چنین مؤسسه ای وجود ندارد. خیلی از این مستشرقین هم وجود ندارند. یا کتاب "ملا صدرا"ی هانری کربن (ترجمه منصوری) که واقعاً چنین کتابی ننوشته است. از او پرسیدند گفته بود خبر ندارم ولی تا حالا فکر می کنم بیست سی بار چاپ شده."(صفحه ۹۵ ماهنامه)
    اما نتایج اخلاقی که از این ماجرا می گیریم:
    ۱- کعب الاحبارها و ابن اسحاق ها، هنوز وجود دارند. تاکتیک اسلام آوردن یهودیان و در ظاهر اسلام دوستی، وارد کردن موهومات به معارف اسلامی، هنوز ادامه دارد و منحصر به صدر اسلام نیست. به این موهومات "اسرائیلیات" می گویند.
    ۲- اسرائیلیات، منحصر به منابع اهل سنت نیستند و منابع شیعه هم می توانند به این موهومات آلوده شده باشند.
    ۳- وقتی کتابی چون "امام صادق، مغر متفکر جهان تشیع" جعلی است، چرا جعلی بودن کتابهایی چون تواریخ هرودوت یا الفهرست ابن ندیم، باور پذیر نباشد.

    انسان سکولار گفت...

    بله برزوی عزیز و نیستان محترم

    کافی است نام کتاب "سینوحه پزشک مخصوص فرعون بزرگ " را در اینترنت سرچ کنید تا ببینید جوانان چگونه هنوز تحت تاثیر این کتاب به تصور واقعی بودن آن هستند

    و حتی سریال معروف یوسف پیامبر را بر اساس تعبیرات این کتاب ساخته‌اند

    انسان سکولار گفت...

    شاید خواندن مقدمه‌ی آقای سینوحه در این کتاب بتواند انگیزه‌ی فرزند خلف قوم ابراهیم را در مبارزه با مصادیق شرک و تبلیغ دین کفر ستیز یهودیان نشان دهد:

    "
    نام من , نویسنده این کتاب ( سینوهه ) است و من این کتاب را برای مدح خدایان نمی نویسم زیرا از خدایان خسته شده ام. من این کتاب را برای مدح فراعنه نمی نویسم زیرا از فراعنه هم به تنگ آمده ام.من این کتاب را فقط برای خودم می نویسم بدون اینکه در انتظار پاداش باشم یا اینکه بخواهم نام خود را در جهان باقی بگذارم . آن قدر در زندگی از فرعون ها و مردم زجز کشیده ام که از همه چیز حتی امیدواری تحصیل نام جاوید سیرم . من این کتاب را فقط برای این مینویسم که خود را راضی کنم و تصور مینمایم که یگانه نویسنده باشم که بدون هیچ منظور مادی و معنوی کتابی می نویسم.هرچه تا امروز نوشته شده, یا برای این بوده که به خدایان خوشامد بگویند یا برای این که انسان را راضی کنند . من فرعونها را جزو انسان می دانم زیرا آنها با ما فرقی ندارند ومن این موضوع را از روی ایمان می گویم. من چون پزشک فرعونهای مصر بودم از نزدیک, روز و شب, با فراعنه حشر و نشر داشتم و می دانم که آنها از حیث ضعف و ترس و زبونی و احساسات قلبی مثل ما هستند. حتی اگر یک فرعون را هزارمرتبه بزرگ کنند و او را درشمار خدایان درآورند باز انسان است و مثل ما می باشد.آنچه تا امروز نوشته شده , به دست کاتبینی تحریر گردیده که مطیع امرسلاطین بوده اند و برای این مینوشتند که حقایق را دگرگون کنند.من تا امروز یک کتاب ندیده ام که درآن , حقیقت نوشته شده باشد..."

    نیستان گفت...

    من سینوحه را خوانده ام نه الان، 15-20 سال پیش اما نه ترجمه ذبیح الله منصوری یک ترجمه دیگر که البته آنهم 60 صفحه نبود 650-700 صفحه و تک جلدی
    سرچ کنید اسم مترجم را یادم رفته فقط یادمه که دکتر بود. و یادمه که در مقدمه قید شده بود که این یک رمان است اما رمانی که با تاریخ جور در می آید.(مثل فرعون آخناتون و نفر تیتی ملکه)
    و اینکه به هیچ عنوان نویسنده، میکا والتری ادعا نکرده که چنین پاپیروس دست نوشته سینوحه نامی را یافته است و صرفا یک رمان تخیلی است. مثل دزیره که ماجرای عشق ناپلئون است اما دزیره وجود خارجی نداره. اما حوادث تاریخی مستند است یا بر بادرفته...

    نیستان گفت...

    قید کنم که مقدمه توسط مترجم نوشته شده بود.

    نیستان گفت...

    ببخشید سرچی که در اینترنت و ویکیپدیا کردم اصل کتاب هم 60 صفحه نیست البته چاپ های مختلف فرق داره اما حداقل حدود 400 صفحه است و هیچ کس هم ادعا نکرده از روی پاپیروسی نوشته شده همه به چشم رمان و اثر ادبی نگاهش کرده اند.

    نیستان گفت...

    ضمن اینکه صفحه ای که شما آورده اید هم در ترجمه ای من خواندم بود به عنوان بخشی از داستان، نه حقیقتی مستند.

    انسان سکولار گفت...

    بله نیستان عزیز

    من هم به نیت این آنرا آوردم که تاکید کنم دم خروس وحدانیت ابراهیمی - موسوی از زیر قبای این یهودی وفادار (منصوری)در لعن خدایان دروغینی که می‌خواهند جای یهوه را تنگ کنند مشهود است

    اولا نکته‌ی اصلی اینست که ایشان در تمام نوشته‌هایش طوری مطلب را ارائه می‌کنند که گویا مطلب مستند و ترجمه‌ای وفادار از یک اثر کاملا علمی و تحقیقی از نویسنده‌ای شهیر است

    من که در مورد "عایشه بعد از پیغمبر" و "امام حسین و ایران" که فریب خورده بودم و خود بگوئید چقدر این دو اثر در ایجاد این باور که سلسله‌ی ساسانی‌ئی بوده و حمله‌ی اعرابی بوده موثر بوده‌اند

    خدا می‌داند در کتاب "امام صادق " ایشان چه هجویاتی به خورد عالم تشیع داده‌اند

    انسان سکولار گفت...

    اما اینکه می‌فرمائید ترجمه‌ی دیگری از این اثر(سینوحه) خوانده‌اید بسیار تامل برانگیز است

    آیا در اینترنت نام مترجم را پیدا کردید؟

    چون من که اصلا به وجود نویسنده و پاپیروس شک دارم

    آخر شما که خود متخصص هستید از چهارهزار سال پیش کدام متنی و کدام پاپیروسی آنهم دفترچه‌ی خاطرات!!! می‌ماند

    borzu گفت...

    دوست عزیز،
    با توجه به کامنتهای شما و نیستان و ضمن اقرار به اینکه خودم هم سینوهه پزشک فرعون را خواندهام میتوانم به جرات بگویم منصوری نویسنده ی متبحری بوده اند.
    حال چرا اصرار داشتند تا کتابهای تخیلی خود را به نام ترجمه ارایه دهند، شک مرا هم در مورد مسایلی که مطرح فرمودید بر میانگیزد.
    البته منهم شدیدا با نقد بزرگان هنر بویژه اگر هنر ایشان دارای نقش جهت دهنده در امور جامعه ی امروز باشد موافقم، اما شاید در موارد زیادی هم قصد ایشان بازار گرمی بوده باشد.
    ناگفته نماند که قبلا هم از ادیبان مطرح در نقد ایشان شنیده ام که ترجمه ی ایشان همیشه دستخوش تخیلات و دچار تغیرات شده است
    هر چند غرش توفان و جوزف بالسامو را نتوانستم ادامه دهم، اما هرگز جرات بی ارزش نامیدن آن را بخود ندادهام.
    اما استاد سکولار من،
    با تمام احترامی که برای شما قائلم و حتا اگر همه ی موارد شما درست و نیستان در مورد همه ی نظراتشان اشتباه کرده باشند.
    باز کماکان وظیفه داریم از نگاه ادبی به این چهره ی ادبی با دید احترام نگاه کنیم. ایشان سبک سالادی جدیدی را در ورطه ی ادبیات ترجمه ایجاد کرده ا ند
    اینرا از آن جهت مطرح کردم که میدانم وسعت دید و اندیشه ی شما همیشه یا پذیرای نظرات است و یا جوابگو.
    و گاه هم هر دو
    ارادت

    انسان سکولار گفت...

    دوست خوبم برزوی عزیز

    قلبا خیلی دلم می‌خواهد ذره‌ای احترام و حسن ظن به ایشان در وجودم بود تا آنرا بزرگنمائی کنم و از رنج مخالفت با شما رهائی یابم اما اگر این کار را انجام دهم هم بی صداقتی فاحشی کردم و هم تمام هدف این پست را ضایع کردم

    احترام من برای صداقت ورای هر مصلحتی است و نمی‌توانم هیچ توجیه‌ی را برای قلب واقعیت بپذیرم صد که واقعا نویسنده حسن نظر داشته باشد

    نمی‌دانم آیا "عایشه بعد از پیغمبر" و یا "امام حسین و ایران" را خوانده‌اید یا نه؟

    اگر تاثیر شگرفی که این کتاب‌ها در عرب ستیزی و دور شدن از واقعیت‌ها در اذهان داشته را بگذاریم کنار تلاش نویسنده برای مستند نشان دادن مطالب کتب خود و این حقیقت که ایشان یکی از آنوسی‌ها بوده نمی توان براحتی فرض را به حسن نیت ایشان یا تلاشی عادی برای فروش بیشتر دانست.

    اقدامات متداول یهودیان ایران تغییر ظاهری مذهب بوده (آنوسی ها) و با اطلاعات و اشرافی که نسبت به امور دارند مطامع خویش را دنبال می‌کنند

    ایشان در پوشش مسلمان معتقد و حتی حزب الله‌ی دو آتشه تا بحال اقداماتی مانند جنجال ظاهری علیه اسرائیل ، حمله به سفارت آمریکا و القاء جعلیات در مورد تاریخ ایران را که فقط مخرب بوده و ما را از رسیدن به کمال مطلوب باز داشته انجام دادند و بس

    انسان سکولار گفت...

    من قبلا نسبت به ایشان بابت انحرافی که در تاریخ با کتاب "خواجه‌ی تاجدار" ایجاد کرده بود اعتراض داشتم

    اکنون که فهمیدم ابعاد اقدامات ایشان تا چه حد بوده و پیشینه‌ی اعتقادی ایشان را فهمیده‌ام نمی‌توانم خودم را بی تفاوت نشان دهم

    borzu گفت...

    استاد گرامی ،
    برای مثال در آلمان واگنر را داریم کا با قطعات و آثاری که خلق کرد ابعاد جنگ جهانی دوم را بطرز فجیعی گسترش داده و هیجان قطعات ایشان بطور قطع قربانیان جنگ را بشدت افزایش داد .
    اما آیا میتوانیم خلاقیت هنری وی را انکار کنیم.

    انسان سکولار گفت...

    - هر چه بدان می‌نازیم مایه‌ی ننگ ماست!
    - هر چه مفاخر داریم کذب‌ند و دروغ
    - هر چه شخصیت سیاسی داشتیم خائن بودند
    - و هر چه شخصیت منفور داشتیم قهرمان ملی بوده‌اند!

    نترسید!

    باور کنید دستوالعمل فکری من چنین نیست!

    ولی اینچنین چرا

    هر کس که به ما قهرمان و هر شخص به ما خائن معرفی شده

    هر رویداد که مایه‌ی افتخار و هر واقعه که موجب شرمساری ما معرفی گردیده

    هر امکان که نقطه‌ی قوت و هر پدیده موجب ضعف ما نمایانده شده

    همه باید دوباره ارزیابی شود

    انسان سکولار گفت...

    من مخالفتی با توان ادبی آقای منصوری ندارم

    بشرافت‌م قسم نگاه خصمانه‌ای نسبت به یهودیان نیز ندارم بلکه ایشان را از فرهیخته‌ترین ابناء بشر می‌دانم تا آنجا که چندی قبل به صرافت افتاده بودم با یهودیان وصلت کنم و نسل خویش را از انسان‌های پست!!! (بنا به اعتقاد یهودیان) جدا کنم
    گرچه بعدتر دیدم نگاه ایشان به دنیا نگاه نژاد برتر نیست

    نیستان گفت...

    سرشناسه : وال‍ت‍اری‌، م‍ی‍ک‍ات‍وم‍ی‌، ۱۹۰۸ - ۱۹۷۹م.
    ‏‫‭‭‎Waltari, Mikatoimi‬
    ‏عنوان و نام پديدآور : س‍ی‍ن‍وح‍ه‌: م‍ت‍ن‌ ک‍ام‍ل‌/ م‍ی‍ک‍ا وال‍ت‍اری‌؛ ت‍رج‍م‍ه‌ اح‍م‍د ب‍ه‍پ‍ور.
    ‏مشخصات نشر : ت‍ه‍ران‌: ن‍ش‍ر رض‍ا‏‫‏‏، ۱۳۶۹.
    ‏مشخصات ظاهری : ‏‫‏‏۶۴۲ ص‌.: م‍ص‍ور (ب‍خ‍ش‍ی‌ رن‍گ‍ی‌).
    ‏شابک : ‏‫‏‏۴۵۰۰ ری‍ال‌
    ‏يادداشت : ع‍ن‍وان‌ اص‍ل‍ی‌: ‎Sinuhe der Agypter‬
    ‏موضوع : داس‍ت‍ان‍ه‍ای‌ ف‍ن‍لان‍دی‌ -- ق‍رن‌ ‌۲۰م.
    ‏شناسه افزوده : ب‍ه‍پ‍ور، اح‍م‍د ، م‍ت‍رج‍م‌.
    ‏رده بندی کنگره : ‏‫‬‭PH۳۵۵‏‫‬‭/و۲س۹ ۱۳۶۹
    ‏رده بندی دیویی : ‏‫‬‭۸۹۴/۵۴۱۳۳
    ‏شماره کتابشناسی ملی : ‭م‌۷۰-۱۸

    نیستان گفت...

    ببخشید بهم ریخت
    س‍ی‍ن‍وح‍ه‌: م‍ت‍ن‌ ک‍ام‍ل‌/ م‍ی‍ک‍ا وال‍ت‍اری‌؛ ت‍رج‍م‍ه‌ اح‍م‍د ب‍ه‍پ‍ور. در کتابخانه ملی موجوده

    borzu گفت...

    استاد من،
    خیلی دلم میخواهد بتوانم از نیچه بپرسم که چرا تنها گفتید حقیقت نیازمند نقد و انتقاد است، نه ستایش

    آیا انتقاد و دوری جستن از ستایش تنها دو نیاز اصلی برای ناب بودن و ناب ماندن حقیقت است؟
    اما در حالی که اغلب خود را شاگرد نا لایق مکتب شما احساس میکنم چگونه میتوانم از نیچه انتقاد کنم
    اما از آنجا که این شرم از گفتن حقیقت از نظر خود نیچه پذیرفته نیست .
    نیچه اگر میگفت که حقیقت ناب تخریب نمیکند حقیقت ناب تنها میتواند دنبال تصحیح باشد ، شاید از جنگ جهانی دوم پیشگیری کرده بود.
    دو حالت دارد
    یا ندانست که چه خواهد شد
    یا خیانت کرد
    زیاد هم فرقی نداشت، در حاصل و نتیجه ی کار

    ارادت فراوان

    انسان سکولار گفت...

    نیستان عزیز

    تشکر فراوان

    بله بسیار جای تامل دارد این صنعت نشر کشور

    چه بنیان‌های ضعیفی دارد این بنای فرهنگ و هنر کشور ما

    از اطلاعات کامل شما بسیار سپاسگذارم

    بد نیست بدانید از مطالعه‌ی وبلاگ شما و شناختی که از شما دارم مطمئن هستم که سرسوزنی خلاف واقع و غیر مستند حرف نمی‌زنید

    انسان سکولار گفت...

    برزوی عزیز

    من هم بسیار معتقدم ستایش برای حق‌گو یک نیاز است چون انسان نیازمند ستایش است

    اگر حق‌گو را ستایش نکنیم چگونه امید داشته باشیم برای عزیز شدن حقیقت را قلب نکند

    اما حقیقت با ستایش خالص نمی‌شود

    حقیقت چون طلائی است که طمع‌کاران و مغرض‌ان به آن غش می‌زنند

    و انتقاد چون شعله‌ی کوره‌ی زرگر که مس را می‌سوزاند و طلا را خالص می‌کند

    نقد دوست حقیقت است چون حقیقت را نه اسید زمان و بی اعتناعی زایل می‌کند و نه شعله‌ی کینه و غرض می‌تواند آنرا مخدوش کند

    حقیقت حقیقت است این ما هستیم که وقتی دروغ و فریب را با آن ممزوج شده بیابیم باید آن آلایش‌ها را از آن جدا کنیم اگر درخشش و جلای حقیقت خالص را طالب هستیم

    حقیقت نه با ستایش ما تکثیر می‌شود و نا با غش زدن ما تغییر می‌کند.

    حقیقت ممکن است در میان جعلیات از منظرها مخفی شود اما بازنده مردمانی هستند که به غلط هجویات را چون گوهر ناب می‌پندارند و از خورشید نهفته در میان دروغ‌ها غافل‌اند

    انتقاد است که مثل یک الک که با آن شن‌های رودخانه را از طلا جدا می‌کنند ناراستی را از حقایق جدا می‌کند

    ستایش مزد دست انسانی است که چون حقیقت را از اضافات جدا کرد و آنرا ارائه داد باید به او داد نه آنقدر کم که از این مهم ناامید شود و نه آنقدر بی حساب که به طمع بیفتد به آن غش وارد نماید

    انسان سکولار گفت...

    برزوی عزیز

    تفقد حکمیانه‌ی شما را به خودم یک همراهی مدبرانه و تلاشی که شما برای دلگرمی من انجام می‌دهید می‌بینم و بسیار از اینهمه محبت شما به خودم و اگر لایق سربازی آن باشم به حقیقت تشکر می‌کنم

    اما این نکته که شما در پرده بیان نمودید این روزها سئوال اصلی من است

    آیا این دروغ‌ها و گمراهی‌ها نیستند که عملا آتش جنگ‌ها را شعله‌ور می‌کنند؟

    آیا در برابر حقیقت ناب جز تسلیم حرفی برای گفتن می‌ماند؟

    آتش جنگها را منتفعین ار آن با توسل به اختلاف افکنی با اوهام و تلقینات باطل است که روشن کرده و افروخته‌تر می‌کنند.

    اما چنان ما را آلوده به ناراستی کرده‌اند که برای خلاصی از ان باید پوست خود را بکنیم و با استحمامی معمولی این ناراستی‌ها زدوده نخواهد شد

    حال سئوال من اینست که چه باید کرد آیا طاقت چنین استحاله‌ای را جامعه دارد؟

    borzu گفت...

    استاد خوبم،
    از شما متشکرم که اینگونه فاضلانه به نقد این حقیر پیش زمینه های مورد نیاز را الحاق میکنید به شکلی که قابل درک شوند.
    و امیدوارم اینبار هم در مورد نکات زیر که مدتی است با آن کلنجار میروم و اینجا تلاش ناقصی در طرح آن داشته ام کمکم کنید. لطفا اگر ایراداتی میبینید مستقیم بگویید، چرا که احساس میکنم دارم حسابی گیج میخورم .

    در کنار آنچه که شما تکرار فصیح نمودهاید مورد دیگری هم هست که با اشاره به واگنر خواسته ام مطرح کنم، و باز در لابلای جملات نا رس این حقیر گم شده اند اشاره ای به و مثالی از نگاه سیاه و سفیدی است که انسان به مسایل دارد.
    البته واگنر یک مورد آلمانی است، در واقع قصدم این است که بگویم غالبا ما ایرانیان دچار این معضل هستیم ، واز آنجهت واگنر را که از موارد نادر نگاه سیاه و سفید به مسایل در اروپا است را مثل آوردم تا تداخل بوجود نیاید.
    (البته فلسفه ی نیچه هم در شکل گیری شخصیت هیتلر نقش داشته است اما وی در حد واگنر مورد بیمهری و انکار واقع نشده )

    حقیقت واگنر در اینجا دو وجه دارد
    ۱. واگنر در ایجاد شور و هیجان در جنگ جهانی دوم سهم داشته است
    ۲. واگنر کماکان یکی از مطرح ترین بزرگان موزیک کلاسیک است

    در واقع میخواهم بگویم :
    اگر در اروپا تلاش میشود واگنر نادیده گرفته شود و یا حرفی از خلاقیت وی به میان نیاید، اینهم نوعی کتمان حقیقت است ، نیست ؟
    نگاه سیاه و سفید به هنرمند بزرگی که خواسته یا ناخواسته مرتکب خطای بزرگی شد.
    این خطا چنان مجازاتی دارد که که قسمت دوم این حقیقت دو وجهی را کتمان میکند.
    پس حقیقت از ناب بودن میافتد.
    آیا این مورد مربوط به واگنر باز میگردد به طاقت استحاله ی جامعه ی اروپا

    در میان ما ایرانیان البته این معضل نگاه سیاه و سفید به مسایل بسیار فراگیر است ، آنکه بد است دیگر هیچ صفت خوبی دراو نمیبینیم و آنکه خوب است هیچ نکته بدی از او سراغ نداریم. با نگاهی به سایتهای مخالف و موافق دولت میتوانیم هزاران مثل بیاوریم، آنجا که عملکردها مهم نیستند و این شخصیتها هستند که عمل را موجه و یا ناموجه میکنند.


    پ.ن.
    در واقع انتقاد من از نیچه هم در این رابطه بیشتر به دلیل بها ندادن به مقوله ی پرهیز از تخریب در نقد حقیقت است

    انسان سکولار گفت...

    برزوی عزیز

    توجه داشته باشید که در این وبلاگ (بخصوص در این پست‌های جاری) هدف نقد است و تلنگر

    هدف شعله‌ی سوزان مشعل انتقاد است به انبوهی از داده‌های مشوش که هدفمند به خوردمان دادند تا حقیقت ناب را از آن جدا کنیم

    ستایش هم داریم

    مثلا من تقدیر بسیار دارم از استاد ذبیح الله منصوری که با رمان‌های خود ساعت‌ها مرا سرگرم کرده و انصافا در کتاب‌های ایشان وقایع (گرچه غیر واقعی و جهت القاء اندیشه‌هائی مخرب) چنان پرداخته شده که علاوه بر اینکه مقرون به واقعیت بنظر می‌رسند روالی جذاب و ساختاری منسجم نیز دارد و می‌تواند خواننده را با خود همراه نماید

    یا تقدیر می‌نمایم از عمکرد احمدینژاد علارغم اینکه چندی قبل مخالفش بودم و اکنون نیز ایرادات زیادی در کارش می‌بینم اما همانطور که بر شمردن نقاط قوت جنبش سبز بسیار گفته شده و جا دارد آنروی سکه‌اش نیز بررسی شود بجاست جمهوری اسلامی که خود نیز اعتماد بنفس خود را از دست داده آنقدر که نقد شده بلکه مورد افترا تهمت واقع شده با نگاهی منصفانه بررسی شود هر چه هم برای همه‌ی کسانی که مجازی و حقیقی با من تعامل دارند ناگوار باشد

    بر همین مدار نیز تصدیق نمائید که توصیفات و تعاریف از تاریخ و فرهنگ ایران نیز دیگر از مدح و ثنا گذشته و به چرندیات رسیده و از طرفی بسیار در آن جعلیات وارد شده و قطعا نمی‌توان به آینده امید بست اگر خود را از این اراجیف پیراسته نکنیم و نخواهیم بر واقعیت سنگ بنای رشد و ترقی خود را بنا کنیم

    انصاف دهید من چه بهره خواهم برد از تکرار آنچه همواره گفته و گفته و گفته شده در ازای وقت گرانبهائی که صرف این وبلاگ می‌کنم چون نتوانم کسی را لختی به اندیشیدن وادارم

    من نه نانی از این محمل کسب می‌کنم و نه نامی و نه زخمی بر دلی دارم که بخواهم با بیان معنائی تسکینش دهم

    من به امید انجام آنچه می‌دانم می‌تواند قدمی باشد در راه بهتر کردن آینده‌ی خود و فرزندان‌م این صفحات را چرک می‌کنم و انصافا اگر جای شما بودم یک ثانیه هم به خاورمیانه فکر نمی‌کردم

    شما را درکم می‌کنم

    شما دنبال یک همنوائی برای غم نستالژیک غربت خود هستید و من شیپور بیدار باش نظامی می‌سرایم

    آنجا که در تائید آنچه جاری است باشد نیکو خواهد بود ولی چون بحث پوست انداختن باشد انصافا برای شما که از این افسانه‌ها روی تفاخرآمیز آنرا کسب می‌کنید توجیه نخواهد داشت که شرم اعتراف به غفلت‌ها و جهالت را تحمل کنید

    ولی باید اینجا می‌بودید تا عمق ضرورت اصلاح را احساس کنید

    می‌دانید؟

    اگر حقیقت خیلی تلخ است گناه من نیست!
    که باور کنید من هنوز در بیان نهایت آنچیزی که استنباط خودم می‌باشد جانب اعتدال را رعایت می‌کنم و دو الی سه مرحله دیرتر آنها را اینجا بیان می‌کنم هم برای ایجاد آمادگی خودم و هم برای اطمینان قطعی از درستی آن

    گرچه هرگز انتظار بی خطا بودن از خویش ندارم و اشتباه را ننگ نمی‌دانم

    و معتقدم حتی اگر منتقد افراط هم کرد و تخطئه نیز نمود باز هم غمی نیست چون حقیقت هیچ گزندی از نقد نمی‌بیند آنچه خطر ایجاد می‌کند مصلحت اندیشی و ملاحضه کاری‌هاست و خدای نکرده غرض و مرضی داشتن

    انسان سکولار گفت...

    به هر حال دوست خوش طینت و مهربان من

    غم آقای منصوری را نخورید

    قطعا اگر قلب ایشان برای ایران می‌تپیده اکنون هم ما را خواهند بخشد اگر اندکی از جاده‌ی اعتدال خارج شویم چون بدانند هدف واکاوی یک درد بزرگ است

    کشف این راز که چگونه می‌شود که چون پا روی دم شیر پیر استعمار گذاشته می‌شود گوئی طلسمی خفته بیدارشده و همه‌ی مخالفان و موافقان و کسانی که تا دیروز یکدیگر را دشنام می‌دادند یک صدا و متحد می‌شوند مدافع یکی از دشمنان دیروز خود و هر که را بنام فرهیخته می‌شناسیم چون سربازی مطیع گوش بفرمان می‌یابیم
    این عالمان تحصیل کرده‌ی روشنفکر مگر چه تحصیل کرده‌اند که جادو می‌شوند و چرا عوام و بی‌سوادها بصیرتا دارند و علما و خواص چنین تلقین شده‌ی آنها می‌شوند

    آری برای کشف رازی به این بزرگی قابل اغماض است اگر اندکی بی انصافی هم در حق کسی بشود بالاخص که موضوع بحث شخص جناب منصوری نیست و ایشان قطعا از بعد هنری و فرهنگی ادیبی برجسته هستند بمانند تمام هم کیشان خود که بهترین آثار ادبی موجود فرهنگ و هنر ایران را خلق نموده‌اند

    اما ارادتمندی بسیار من به شما و دانستن این مهم که لطف شما به من بی حساب است به من این توجه را می‌دهد که قطعا بهتر است به سمت خط معتدل‌تری در نقادی خود تقرب کنم و از این تذکر شما متشکرم

    انسان سکولار گفت...

    اما با تاکید به اینکه جان کلام شما را گرفته‌ام صادقانه خواستارم که برایم روشن کنید چون عده‌ای بنای تفاخر خود را روی زمین دروغ بنا کرده‌اند چگونه آن زمین را شخم بزنیم که بنای ایشان تخریب نشود؟

    borzu گفت...

    دوست عزیز،
    خیلی ممنونم از اینهمه لطف و توجه که در پاسخ به من مبذول داشتید.
    اکنون عمق ضرورت اصلاح برایم بیش از پیش آشکار شده و تلاش شما را در این راه بیشتر تحسین میکنم.

    اما اگر اجازه دهید برداشت خود را در چند مورد خیلی کوتاه بیان کنم، تا شاید اشارهی باشد به سوال شما :
    فکر میکنم بر خلاف امروز من شما دارای یک شخصیت انقلابی و عصیانگر هستید، من حتا اگر با همه چیز خاتمی و احمدی نژاد مخالف بوده و باشم باز هم سرنگون کردن ایشان را بوسیله ی یک جنبش برانداز صلاح نمیدانستم و با ان مخالفت میکردم.
    و طرفدار اصلاح و بهبود شرایط به صورت گام به گام هستم.

    به مرحوم منصوری هم هرگز ارادتی نداشته و ندارم، اما فکر میکنم حتا اگر ایشان در زمان حیات بدلیل جرم اثبات شده ی جاسوسی دستگیر میشدند باز هم دلیلی برای جمع آوری و حذف تمام کارهای ایشان نبود.

    آنچه که شما شخم زدن زمین دروغ نامیدید نیز به نظر من باز میگردد به روحیه ی انقلابی شما، که میخواهد همه ی کاشته ها را از دم زیر و رو کند.
    فکر میکنم برای پرهیز از هر نوع آسیبی میتوانیم با روش وجین کردن وارد عمل شویم. یعنی فقط علف های هرز را از بین ببریم.
    با اینکارعمل ما به طور قطع توسط جمع بزرگتری پذیرفته میشود، و همنوایی بهتری در شنیدن شیپور نظامی بیدار باش صورت میگیرد
    ارادت بسیار

    نیستان گفت...

    ممنون از لطف شما
    اما برای روشن شدن برخی سو تفاهم ها باید بگویم من علی رغم اینکه از بحث شما استقبال می کنم اما چند مشکل اساسی با روش بحث شما دارم:
    1- من خسته ام از تکرار مکررات، از اینکه خودمون به این ور و اون ور بزنیم که ثابت کنیم دشمن داریم عالم و آدم بی کارند که برای من و شما توطئه بسازند. به خدا قسم یک ماه فقط برویم و اروپا زندگی کنیم ببینیم چه نیازی دارند که این کارها را انجام بدهند. قصه ما مثل آن مورچه ای است که روی برگی نشسته بود و بر آب می رفت و فکر می کرد که برگی که رویش نشسته مرکز عالم است و این آب آمده تا برگ او را واژگون کند. و این توهم زدن ها که همه ناشی از کلی گویی و عدم تخصص و تسلط بر تمام جزئیاتی که ما با آن سرو کار داریم ما را به جایی نمی رساند جز اینکه در آینده قصه ما را بنویسند و به مبارزه دن کیشوت وار ما با دشمن فرضیمان بخندند.
    2- کدام حقیقت، مگر می توان تاریخ را بر مبنای حقیقتی ساخت، مگر نه این است که از شناخت حادثه ای که تنها سال گذشته اتفاق افتاده عاجزیم برای مثال برای منی که که در حوادث بعد از انتخابات در ایران نبوده ام، قادر نیستم هیچ تصوری از حوادث داشته باشم آنقدر که ضد و نقیض شنیده ام، و جالب اینکه در سفر اخیرم به ایران دیدم که برای مردمی که درخود شهر تهران بوده اند هم چنین بوده است هیچ کس به چند و چون قضیه آگاهی متقنی ندارد. هر کسی از کانالی چیزی شنیده و دیده... ما چون ماهی هستیم در آب، بر زمان احاطه نداریم، بر مکان هم احاطه نداریم پس قادر به دستیابی حقیقت و ماهیتی حوادثی که در کنارمان می گذرد نیستیم پس چه طور می توانیم به حقیقت اتفاقاتی دو-سه هزار سال پیش رخ داده دست یابیم. ما تنها در میان هزاران تئوری موجود آنچه که محتمل تر است را بر می گزینیم.
    3- اگر ما به منابعی شک داریم و آن منبع را غیر موثق می دانیم پس باید به همه داده های آن منبع شک کنیم. نه اینکه از خود آن منبع داده را بگیریم و آن را هوار بزنیم(مثل پوریم که تنها منبعش همان یهودیان می باشند.)
    4- آقای پور پیرار مستندی ساخته که تنها حرفی که در آن معقول می نماید چندین حکاکی است که ناتمام است و برخی از این حکاکی ها خیلی خوب می تواند ثابت شوند که به مرور زمان رسوباتی بر آن نشسته و یا حتی اگر ناتمام باشد هزار و یک دلیل می تواند داشته باشد اما این وسط ایشان آمده گفته همه مرده اند. خب قبول همه مرده اند، به چه دلیل؟ باز به هزار دلیل همه می توانستند مرده باشند، دشمن خارجی، زلزله و غیره باز ایشان آمده گفته که پوریم رخ داده، پوریمی که خود یهودیان گفته اند و برای پوشاندن آن دهها قرن تاریخ و فلسفه و هنرو ادبیات و ریاضی و علم آثار باستانی خلق کرده اند اما نیامده اند که یک لاک بر نوشته خود بگیرند و یکی از کتابهای خود را گم و گور کنند! تخت جمشید یک معماری غیر بومی در ایران است که توسط معماران لیدیه ساخته شده به هر دلیلی می توانند می توانند معماران کشته شده باشند و بسیار منطقی است که یک معماری غیر بومی در ایران ادامه دهنده ای نداشته باشد، البته تاکید می کنم من متخصص نیستم اینها تنها آن چیزی است که از ذهن الکن من می گذرد...
    5- این جماعت که آنقدر قدرتمند هستند نیامده اند یک کم آبرو برای خود بخرند تا در سراسر جهان لعن و نفرین نشنوند! و پس از 50 سال مملکت کوچک خود را بدون حرف و حدیث سر پا کنند؟! (کاش می دانستید که چقدر یهود در میان اروپاییان منفور و بی آبرویند!)

    نمی خواهم از کسی دفاع کنم فقط می خواهم بگویم موج ها همیشه از همه طرف می آیند ما باید شنا بلد باشیم، تئوری های غلط همیشه موجودند و این جدال حالا حالا ها ادامه دارد... ما چون امواج را نمی شناسیم نشسته ایم و برای خود توهم می زنیم! برای مثال کانال فارسی 1 ، این کانال سریال پخش می کند، سریالهای تله موندو و کره ای که در سرتاسر جهان پخش می شوند. من خودم در باکس خودمان(در فرانسه کانالهای تلویزیون با تلفن فروخته می شوند.) و در یوتیوب این سریال ها را به چندین زبان دیده ام. چرا مردم کره از راه به در نشده اند و همه دنیا با دیدن تله موندو از راه به در نشده، تازه به خاطر چرت بودن تلویزیون را خاموش می کنند، حالا اگر مردم ما از کار و زندگیشون می زنند و می نشینند سریال می بینند این مشکل ماست!!! نه اینکه باز دستان پشت پرده را بجوییم که چه کسی این کانال را راه انداخته!

    نیستان گفت...

    من قبول دارم کوروش به طور خاص برای یهودیان دارای اعتبار است، شخصیت مقدسی است شاید درباره اش اغراق کنند و جعل کنند و غیره(همچنان که ما بسیار بیشتر برای شخصیت های مذهبی مان درست می کنیم.)...اما اگر ما به دلیل احساس حقارتی که می کنیم دنبال اعتبار در تاریخ موهوم باشیم و دل خوش بشیم به افسانه ها این مشکل ماست! نه اینکه برای اینکه ما را فریب بدهند برای ما تاریخ ساخته اند.
    امیدوارم منظورم را به خوبی رسانده باشم! و اینکه ببخشید اگر خارج بحث بود من تا حالا هیچ یک از آثار منصوری را نخوانده ام و صلاحیت اظهار نظر ندارم.

    انسان سکولار گفت...

    برزوی عزیز و نیستان محترم

    اول از همه بسیار تشکر از اینکه مرا قابل به نقد می دانید

    امیدوارم این عرض مرا تظاهر و کرشمه ندانید و مرا باور کنید که بسیار از اینکه مفاهیمی را به من متذکر می شوید از شما سپاسگذارم

    به نظر من این مهم نشانه‌ی اینست که:

    1- به اینجا توجه دارید و به مباحث آن علاقه‌مندید.

    2- انگیزه دارید که ارشادات خود را از من دریغ ندارید.

    3- مباحث مطروحه شما را به تفکر و تعمق واداشته

    4- منطق مرا آنقدر خارج از صحت نمی‌بینید که از اصلاح آن ناامید باشید.


    پس بسیار از همراهی شما سپاسگذارم و تقاضا دارم این لطف خود را از من دریغ نکنید

    ضمنا خواهشمندم صبور باشید شاید با ادله‌ای که بعدتر خواهم آورد کمی شما به این تفکر نزدیک شوید و با ارشادات شما کمی من به اندیشه‌ی شما نزدیک شوم و یک نتیجه‌ی مناسب بدست بیاید

    انسان سکولار گفت...

    اما برزوی عزیز اتهام "انقلابی" بودن را قویا رد می‌کنم و تقاضا دارم با این رویکرد که اتفاقا اصلا اهل انقلاب نیستم مرا دوباره ارزیابی کنید

    در مورد جاسوس بودن ذبیح الله منصوری هم من کاملا این ادعا را تکذیب می‌کنم

    عده‌ای معتقدند اساسا یهودیان بخصوص آنوسی‌های ایشان صرف یهودی بودن‌شان این مفهوم را در دل خود دارد

    ایشان معتقدند یهودی خود را برتر می‌داند و بنظر من انصافا ایشان از معارف دنیا به طور متوسط بیشتر از سابرین می‌دانند

    اینکه همه‌ی یهودیان سایر مردمان دنیا را حقیر می‌شمارند و این حق را به خود می‌دهند که برای حفظ منافع خود و قوم خود همواره مشغول دسیسه و مخلوط کردن راست و دروغ با هم باشند و تفرقه اندازی رویکرد همیشه‌گی ایشان است یک نظر افراطی است

    و ضمن اینکه من معتقدم هستند کسانی از ایشان که چنین می‌کنند ولی این رویکرد را خاص یهودیان نمی‌دانم و برای این گروه مردمان لقب "لردها" را برگزیده‌ام

    انسان سکولار گفت...

    اما نیستان عزیز

    نکاتی که شما مطرح کردید کمی با آنچه من می‌گویم تطبیق نمی‌کرد

    البته بگویم من معتقدم حتی اگر شما حرف مرا تخطئه نیز کنید ارزشمند است چه رسد به نقد

    اما انصافا شما دارید گناه دیگران را پای من می‌نویسید

    آخر اگر بخشی از حرف من با حرف کسی که انقلابی است و به فارسی وان ایراد دارد تطبیق می‌کند چرا مرا به گناه سایر ادعاهای او توبیخ می‌کنید

    من هیچ‌کس را نمایندگی نمی‌کنم و هیچ‌کس را مرید نیستم تا بخواهم به نمایندگی او از وی دفاع کنم

    آنچه در فکر من می‌گذرد اندیشه‌ای است کاملا مستقل که فکر می‌کنم شاید کلید حوادث کل تاریخ تا کنون باشد و هنوز چنین ادعائی را از کسی ندیده‌ام


    در جای دیگر هم گفتم دوباره نیز می‌گویم من فقط حرف‌های خودم را جواب‌گو هستم و سخت هم مدعی هر کلمه از عرایضم هستم و اگر اشتباه کرده باشم رسما حرف خود را پس می‌گیرم و از این بابت هیچ نگرانی ندارم چون کسی که مانند طوطی آنچه به خوردش دادند تکرار می‌کند می‌تواند مصون از انتقاد باشد و از همه مهمتر فکر کند بی خطاست

    من مدعی هستم جایز الخطا هستم ولی در عین حال در فرمایشات شما هیچ تناسبی با ادعاهایم نمی‌بینم

    بیشتر به نظر می‌رسد شما دارید جواب کسی دیگری را اینجا می‌دهید

    هیچ اشکالی ندارد ولی از شما می‌خواهم با توجه به اینکه انسان دقیقی هستید مستند به تکرار پاراگرافی که ادعای به خطائی می‌بینید به من متذکر شوید تا اصلاح‌ش کنم

    پس به عبارتی من فرض را براین می‌گذارم شما مرا از تمام اتهامات تبرئه کردید مگر مجددا با ذکر دلائل مرا به آن اشارت دهید.

    بنظر شما باز هم جلوتر از من نتیجه‌گیری کرده‌اید آن دشمنی که شما تا کنون در باره‌ی آن شنیده‌اید مد نظر من نیست

    دشمن ما جهالت است و این تعریف را می‌توانید در "وبدین ترتیب یازده سپتامبر به وجود آمد " و "از 13 آبلان تا 11 سپتامبر ببینید"

    نیستان گفت...

    قطعا مقصود شخص شما نبوده، خطابی بوده به این نوع تفکر که همیشه به دنبال دستان پنهان توطئه می گردد. خواستم اشاره ای داشته باشم که باور پوریم و... در راستای چنین ذهنیتی است. عذر می خواهم اگر تندی یا نسبت ناروایی در آن دیدید.

    انسان سکولار گفت...

    نیستان عزیز

    با عذرخواهی خود مرا سخت شرمنده کردید و من با اجازه‌ی شما این عذرخواهی را وارد و لازم ندانسته و پس می‌فرستم

    چرا باید از نقد خود عذر خواهی کنید وقتی من خود می‌خواهم شما مرا تند و حتی ناروا نقد کنید

    تندی شما فقط اشتباهات مرا بهتر از من می‌زداید و ناروائی هم بر حقیقت کارگر نیست

    فقط من خواهشم توجه شما به خطاها و اگر لایق دانستید پاسخ به سئوالات من است چون من دارم قدم به قدم به سمت یک تفکر می‌روم و اگر شما هر رج این دیوار که خشت‌هایش گذاشته می‌شود اصلاح نکنید آنگاه مجبور خواهم شد با شرمندگی زیاد کل دیواری را که ساخته‌ام خراب کنم در حالی که اکنون یک رج دیوار خراب کردن سختی کمتری دارد

    انسان سکولار گفت...

    نیستان عزیز

    اکنون باز با شما منتقد سر سخت خودم باید یک قدم به عقب برگردیم

    شما قبول کردید که تخت جمشید یک بنای نیمه تمام است ولی زیر بار نرفتید که باستان شناسان تا چندی پیش بل همکنون مدعی برگزاری جشن‌هائی آنچنانی بوده‌اند و هستند و همچنین در کنار این فرمودید که نیمه تمام بودن آن منافاتی با برگزاری جشن در آن ندارد

    از طرفی می‌فرمائید که ممکن است بر سر سازندگان یا به عبارتی مجریان آن بلائی آمده باشد ولی این به معنای سرنگونی حکومت امپراتوری و یا دولت کارفرما نمی‌تواند باشد

    حال بگوئید اگر تخت جمشید را نیمه کاره بپذیریم(که امری است غیر قابل انکار) چگونه به این دو سئوال می‌توان پاسخ داد

    1- هخامنشیان بجز تخت جمشید نیمه کاره دیگر چه قصری داشته‌اند برای زندگی خود؟

    2- چگونه می‌توان توجیه کرد که چنین سرمایه گزاری هنگفتی در همان مرحله‌ی ساخت دوهزار و پانصد سال بلا استفاده مانده آنهم در حالی که هیچ نمونه‌ای دیگر در ایران ندارد تا بگوئیم مثلا فلان و بهمان قصر سلطنتی موجود بوده و حکام می‌گفته‌‌ند چون تخت‌جمشید سیستم فاضلابش(ادعای باستان شناسان دلقک مبنی بر مجهز بودن تخت‌جمشید به فاضلاب)خوب نیست و تعمیر آن هم هزینه دارد همین قصر سلطنتی خودمان خوبست و چون تمام خاندان نیز خود بناهائی بمراتب بهتر دارند این قصر را به مزایده می‌گزاریم تا بتوانیم فرض کنیم چون رعایا پول خرید آنرا نداشته‌اند آنجا متروکه شده

    دوباره می‌پرسم چگونه شده که یک بزرگ قوم هم نرفته آنجا را در حد یک اطاق کامل کند و در آن سکنی گزیند؟

    دوست خوبم برزوی عزیز می‌توانم خواهش کنم شما هم به این سئوالات پاسخ دهید؟

    انسان سکولار گفت...

    نیستان عزیز

    اکنون باز با شما منتقد سر سخت خودم باید یک قدم به عقب برگردیم

    شما قبول کردید که تخت جمشید یک بنای نیمه تمام است ولی زیر بار نرفتید که باستان شناسان تا چندی پیش بل همکنون مدعی برگزاری جشن‌هائی آنچنانی بوده‌اند و هستند و همچنین در کنار این فرمودید که نیمه تمام بودن آن منافاتی با برگزاری جشن در آن ندارد

    از طرفی می‌فرمائید که ممکن است بر سر سازندگان یا به عبارتی مجریان آن بلائی آمده باشد ولی این به معنای سرنگونی حکومت امپراتوری و یا دولت کارفرما نمی‌تواند باشد

    حال بگوئید اگر تخت جمشید را نیمه کاره بپذیریم(که امری است غیر قابل انکار) چگونه به این دو سئوال می‌توان پاسخ داد

    1- هخامنشیان بجز تخت جمشید نیمه کاره دیگر چه قصری داشته‌اند برای زندگی خود؟

    2- چگونه می‌توان توجیه کرد که چنین سرمایه گزاری هنگفتی در همان مرحله‌ی ساخت دوهزار و پانصد سال بلا استفاده مانده آنهم در حالی که هیچ نمونه‌ای دیگر در ایران ندارد تا بگوئیم مثلا فلان و بهمان قصر سلطنتی موجود بوده و حکام می‌گفته‌‌ند چون تخت‌جمشید سیستم فاضلابش(ادعای باستان شناسان دلقک مبنی بر مجهز بودن تخت‌جمشید به فاضلاب)خوب نیست و تعمیر آن هم هزینه دارد همین قصر سلطنتی خودمان خوبست و چون تمام خاندان نیز خود بناهائی بمراتب بهتر دارند این قصر را به مزایده می‌گزاریم تا بتوانیم فرض کنیم چون رعایا پول خرید آنرا نداشته‌اند آنجا متروکه شده

    دوباره می‌پرسم چگونه شده که یک بزرگ قوم هم نرفته آنجا را در حد یک اطاق کامل کند و در آن سکنی گزیند؟

    دوست خوبم برزوی عزیز می‌توانم خواهش کنم شما هم به این سئوالات پاسخ دهید؟

    نیستان گفت...

    من نه قبول کردم نیمه کاره غیر قابل استفاده بود و نه پذیرفتم که همه مرده باشند.
    تنها چیزی که عقل من می پذیرد نیمه کاره بود حکاکی های تزئیناتی بود. که به نظرم منافاتی با بهره برداری ندارد. در مورد فاضلاب و غیره من هیچ نمی دانم و نه به معماری آشنا هستم.
    کامنت مرا دوباره بخوانید...من گفتم حتی اگر بپذیرم نیمه کاره است دلیلی ندارد همه مرده باشند، حتی اگر بپذیرم همه مرده باشند باز هم به هزار دلیل می تواند باشد...که از میان این هزار دلیل، تئوری پوپیرار از نظرمن نامعقولترین است.
    به نظر من باید سوالتان را از آنهایی بپرسید که مدافع هخامنشیان هستند و مدعی بودند تخت جمشید فلان و بهمان است. من چند تا لینک می گذارم شاید کمکتان بکند البته به هیچ وجه مورد تایید من نیستند و من هرگز حوصله نداشتم که بشینم و بخوانمشان:
    http://www.naria2.blogfa.com/
    http://zulqarnain2.wordpress.com/

    در مورد سوالتان که کدام قصر مال هخامنشیان بوده؟ در سرزمینی مثل ایران اگر قصری از هزاران سال پیش مانده باشد تعجب دارد نه اینکه نبودن قصر... آیا هرودوت را می شناسید؟ ما آنچه از تاریخ قبل از اسلام می دانیم همه از کتاب های یونانی و لاتین است و کمی تاریخ طبری و طبقات الامم، که خود من بخش ایران باستان ان را خوانده ام و اگر این را منکر شوید اصولا تاریخ را منکر شده اید و اشکالی ندارد خیلی ها منکر تاریخ، زمان اند. و اصولا وجود واقعیت خارجی...
    عذرخواهی بابت لحن (احتمالا) تند بود که بر خودم در هیچ شرایطی جایز نمی دانم

    انسان سکولار گفت...

    :) اوکی

    فقط قرار نشد مرا حواله کنید به جائی که خودتان هم حال خواندنش را نداشته‌اید لول

    ما می‌توانیم خودمان را افراد فرهیخته و روشنفکر بدانیم هر گاه بتوانیم با عقایدی متفاوت دوستان خوبی باشیم و بدانیم ارزش دوستی و مهربانی از هر چیزی بالاتر است

    بله به نظر من فقط یک چیز از حقیقت بالاتر و مهمتر است و آن "محبت" است

    و این را آنگاه که مردی به زنش می‌گوید "تو زیباترین‌ی" و زنی به مردش می‌گوید تو قوی‌ترین‌ی به بهترین شکل خود ظهور می‌کند

    borzu گفت...

    دوستان عزیز،
    چون میبینم این مقوله جنبه ی کارشناسانه پیدا کرده و من نه اطلاعات کافی دارم و نه حافظه ی خوبی که بتوانم همان اندک دانسته ها را بدرستی نقل کنم، اجازه بدهید وارد جزییات نشوم و تنها از مجادله ی دوستانه ی شما فرهیختگان در این باره فیض ببرم .

    borzu گفت...

    دوست سکولار خوبم،
    ضمن ارادتی که به کمک شما به استاد پور پیرا پیدا کردهام فکر میکنم مواردی که نیستان عزیز در کامنت ۵ دسامبر ساعت ۱۸:۲۱ به آن اشاره کردهاند، بجز بند اول (که چرایش را خواهم گفت ) همه به نظرم متین و عقلانی اند، و ایشان هم بدون رد کردن صریح موارد پور پیرا از نگرش سیاه و سفید به تاریخ گله مندند.
    منظور من از انقلابی هم طرز نگاه و نتیجه گیری قاطع شما نسبت به برخی مسایل بود، در مقایسه با خودم که اخیرا به خودم هم شک میکنم .
    و در تنها چیزی که شک ندارم ارادتم به شماست.

    borzu گفت...

    نیستان محترم،

    ضمن ابراز ارادت و احترام در توضیح اشاره ای که در کامنت قبلی ام راجع به بند اول کامنت شما داشتم، با مضمون اروپاییان چه نیازی دارند که برای ما توطعه بسازند
    یک خاطره خدمتتان بگویم.
    اواخر دهه ی ۹۰ میلادی چند تن از دانشجویان رشته ی اقتصاد دانشگاه آمستردام حاصل تحقیقات گروهی خود را راجع به رابطه ی رشد اقتصادی با جنگ در نشریه داخلی دانشگاه منتشر کردند که با اعتراضاتی روبرو شد و سر و تهش را هم آوردند.
    اما داستان چه بود؟
    این تحقیقات نمودار هایی را از رشد اقتصادی غرب به شکل یک مجموعه نشان میداد.
    که با حمله ی کشورهای غربی و و یا حتا آغاز جنگ بین دو کشور دیگر شروع به بالا رفتن میکرد و این رشد حداقل ده سال طول میکشید
    سپس رشد نمودارها آرام شده و کم کم رو به پایین (منفی) میشد.
    تا میرسید به تاریخ جنگ بعدی، و رشد دوباره ی نمودارها.
    و حدود پنجاه سال داستان همین بود.
    در پایان نتیجه گیری شده بود که برای حصول رشد دایم اقتصادی هر ده سال نیاز به یک جنگ داریم.

    انسان سکولار گفت...

    برزوی عزیز

    اول این را بگویم بعد برویم به آن دیگر

    من ضمن اینکه پاسخی نه در تقابل بلکه در راستای سخنان نیستان عزیز دارم که در پست‌های دیگر عرض می‌کنم اما نکات مورد اشاره‌ی ایشان را خیلی مرتبط با عرایض خودم نیافتم و همانطور که خود این عزیز اذعان دارند بیشتر این نکات در پاسخ به ادعاهای جناب پورپیراست نه من

    اما معترضین به سخنان پورپیرا در سایت‌هائی که نیستان عزیز لینک دادند فقط مغالطه کرده‌اند در برابر ادعاهای پورپیرا و مواردی را پاسخ گفته‌اند که ابدا ادعای ایشان نیست

    توجه داشته باشید که اگر این مدعیان با انگیزه واقعا جوابی شایسته داشتند هرگز نیازمند مغلطه نبودند

    انسان سکولار گفت...

    برزوی عزیز

    اغلب برای من حکم یک فرشته‌ی مهربان را دارید که چون راهنمائی حکیم که کودک نابالغی را رهنومون می‌شود مرا از افراط باز داشته و گاه معجزه وار با قطره‌ای از دانش خود سیراب می‌کنید

    این موضوعی که در رابطه با جنگ گفتید برای من مانند یک مهر تائید بسیار بهنگام برای اندیشه‌ی من در همین موضوع بود

    انسان سکولار گفت...

    مدتی بود که با خود چنین می‌اندیشیدم که

    پول کاغذی و موجودی‌های بانکی هر نظام اقتصادی باید با ثروت‌های ملموس آن برابر باشد تا نظام اقتصادی سالم کار کند

    نظام سرمایه‌داری مدت است که دیگر تنها طلا را به عنوان پشتوانه‌ی پول خود در نظر نگرفته بلکه معتقد است که راه‌ها ساختمان‌ها و علم و تکنولوژی و انسان‌های تحصیل کرده هم می‌توانند جزء سرمایه‌هائی به حساب بیایند که می‌توان معادل آنها پول در جامعه تزریق کرد

    خوب در این میان عده‌ی زیادی از سرمایه‌داران در صنایعی این پول را جایگزین می‌کنند که ماهیتی جنگ سالارانه دارد

    یعنی تجهیزات جنگی ناوهای هواپیمابر نفرات ارتش با تعالیم‌شان ماهواره‌های جاسوسی گارمندان اداری و سیاسی و زرادخانه‌های مهمات اتمی و غیر اتمی و این سرمایه‌گذاری‌ها سهم بزرگی از هزینه‌های این کشورها را بلعیده و پول هنگفتی را از خزانه‌ی دولت به جیب سرمایه‌داران سرازیر کرده

    خوب حال این حجم انبوه پول دست ایشان چه معادل ثروتی خواهد داشت وقتی قرار باشد این امکانات عظیم نظامی در عرصه‌ی بین‌المللی نقش آفرینی نکرده و بکار نیاید

    در واقع در شرایط صلح ، بخش عظیمی از سازگارهای ایجاد شده برای گردش پول راکد شده و وقتی پول در گردش نباشد نمی‌توان با ایجاد ثروت‌های کاذب مردم را برای انجام خدمات در موقعیت‌های گوناگون بکار گرفت

    در واقع باید خلبان هواپیمای جنگی با کار خود ثروتی ایجاد کند تا بتوان با آن نانوا را راضی کرد که نان او را بپزد و باید موشک آن هواپیما شلیک بشود تا کارخانه‌ی موشک کارگرش را برای ساخت موشک دیگر مشغول کند و هزینه‌ی موشک را دولت باید بتواند از مالیاتی که از تولید کننده‌ی سوخت همان هواپیما می‌گیرد هزینه‌ی آنرا تامین کند

    خوب پس تولید کننده‌ی سوخت هم باید نفت خام را ارزان‌تر بخرد تا بتواند آنقدر ارزش افزوده داشته باشد تا مالیات مناسبی بدهد پس این ماشین جنگی باید نه در راه آزادی و دموکراسی بلکه در راه تسلط به منابع ثروتی چون نفت بکار گرفته شود تا این سیستم راندمان مطلوب را داشته باشد و اگر این حجم بزرگ سرمایه‌گذاری با صلح جهانی بلا استفاده گردد اقتصاد نظام سرمایه داری دچار بحران خواهد شد و از طرفی این صلح جهانی چون با اتحاد دولت‌های صاحب منابع انرژی همراه گردد و آنها متفقا تقاضای پول بیشتری برای انرژی بکنند دیگر صاحبان پول‌های میلیاردی دنیا چیزی جز عددهائی را در سرورهای بانک‌های خود صاحب نیستند

    یک بررسی از میزان پولی که در دست یک درصد انسانهای دنیاست نشان می‌دهد که نود و نه درصد مردم دنیا در چه تعادل غیر منصفانه‌ای با این افراد قرار دارند و این یک درصد برای حفظ موقعیت خود هر کاری که ممکن باشد انجام می‌دهند

    نیستان گفت...

    برزوی عزیز همه جا شارلاتان بازی هست از داستانی هم که تعریف کرده اید هم زیاد شنیده ام مخصوصا که سی سال در آن مملکت گل و بلبل درس خواندم کنکور دادم دانشگاه رفتم درس دادم سر کار رفتم و برای پیشرفت در هر مرحله می بایست یک چکاپ عقیدتی کامل می شدم و توطئه های استکبارجهانی را مروری می کردم و تا خوب تست بزنم! من فیزیک قرار بود بخوانم و درس بدم اما می بایست اینها را بهتر از فیزیک می دانستم تا راه به جایی ببرم.

    نیستان گفت...

    پیشاپیش عذر می خواهم اگر تند بروم اما اقتصاد و سیاست کشک نیست تا ساده برایش نمودار کشید و با کلی گویی سر و ته تاریخ و جهان را هم آورد.
    انتقاد من به کلی گویی و نداشتن نگاه علمی و تجزیه و تحلیل درست موانع پیش روست و به جای آن با غلمبه غلمبه حرف حرف زدن برای دنیا خط و نشان کشیدن است.
    فقط یه برف ساده در اروپا می آید بیایید ببینید چه طور این برف را مدیریت می کنند، یعنی یک نفر عمرش گذاشته که دقیقا همه چیز را محاسبه کند برف را کنترل کند. ما اگر نباشیم یا هر چه باشیم مطمئن باشید برای اقتصادشان هزار راه حل پیدا می کنند و این ماییم که در پس معرکه مانده ایم تا با فرض دشمن آنها بودن خود را مهم جلوه دهیم.

    نیستان گفت...

    در مورد پوپیرار هم، من نه دغدغه ای در مورد هخامنشیان داشتم و نه سر و کاری و نه تخصصی... انتقاد من به ایشان نه به نتایجی است که می گیرد و نه هیچ یک از پشتوانه های شخصی ای که دارم در معرض خطر است. انتقاد من به روش غیر علمی و نامعقول ایشان در برخورد با تاریخ است.
    وبلاگ من را بخوانید می بینید که این تنها دغدغه کاری من به عنوان یک وبلاگ نویس است.

    انسان سکولار گفت...

    :-/

    نیستان عزیز
    اگر از کامنت من برداشت بدی کرده اید متاسفم

    انسان سکولار گفت...

    برزوی عزیز

    ذوست عزیزم نیستان اشاره دارد که تفکر پیدا کردن مشکلات در بیرون از خود اشتباه است

    بدون تردید این خود ما هستیم که زمینه ی نفوذ احتمالی را برای دیگران فراهم می کنیم

    اما جا دارد شما که ساکن یک کشور اروپائی هستید بگوئید از منظر یک شهروند اروپائی تا چه حد این اعتقاد را دارید که عقب ماندگی کشورهای در حال توسعه بر اثر سیاست های غرب است؟

    borzu گفت...

    نیستان عزیز،
    امیدوارم جسارتی نشود و اگر چنین شد به عذر کم سوادی ام آنرا غیر عمد ببینید
    قصد من تنها بیان یکی از هزاران مثالی بود که سراغ دارم، و آنهم از کشفیات دانشجویان جوان و خام غربی بیخبر از پشت صحنه ی سیاست.
    و قصدم ابدا این نبود که بگویم آنها بد هستند و ما خوب نه در رابطه ی با حکومتها و نه مردم
    اما اگر بخواهیم در مقام مقایسه بگوییم، بله کاملا حق با شماست
    حکومتهای اروپایی برای مردم خودشان خیلی بهتر از حکومت ما برای مردم ما عمل میکنند، اصلا قابل مقایسه نیست.
    اگر اجازه دهید ابتدا حساب مردم را از حکومتها جدا کنیم
    سیاست حاکمین غرب برای شهروند غربی و شهروندان جهان سومی کاملا دوگانه است
    بدین شکل که سیاست های حاکمان غرب در رابطه با شهروند غربی انسانی و دمکراتیک و درراستای منافع ایشان است (حداقل به طور مقطعی )
    اما سیاست های همین حاکمان در رابطه با کشور های دیگر (بخصوص آندسته که دارای منابع غنی انرژی هستند ) فریبکارانه و سود جویانه است.
    اگر فکر میکنید مخالفت فرانسه با اشغال عراق (۲۰۰۳ ) به دلیل مسایل انسانی بوده است، حتما از قراردادهای میلیاردی فرانسه با عراق با پیش بینی پایان قریب الوقوع تحریم اقتصادی عراق به دلیل بحران جهانی نفت بی اطلاعید.
    فکر میکنم تنفر اروپاییان بویژه مردم فرانسه از لردها هم از اینجهت است که لردها لابیهای غالب بر حکومتهای ایشان هستند، درست مثل امریکا (حالا شاید یک کمی رقیقتر) که هر قانون جدیدی باید به تایید ایشان برسد.
    و شاید حمایتهای بی چون و چرا از اسرائیل هم از همینجا آب میخورد، که اگر لردها نتوانند آنجا باشند پس اینجا خواهند بود!

    در پایان با فرهیختگی وعلم و آگاهی که از شما سراغ دارم، و این البته از وبلگ شما که تا به حال چند بار از آن استفاده بردهام پیداست، اطمینان دارم که بزودی به یافته های جدیدی از پشت صحنه ی سیاستهای غرب خواهید رسید، چرا که این حقیر هم مانند خیلی های دیگر در هفت، هشت سال اول سکونتم در اروپا کاملا متفاوت از دهه ی دوم فکر میکردم.

    borzu گفت...

    نیستان عزیز،
    امیدوارم جسارتی نشود و اگر چنین شد به عذر کم سوادی ام آنرا غیر عمد ببینید
    قصد من تنها بیان یکی از هزاران مثالی بود که سراغ دارم، و آنهم از کشفیات دانشجویان جوان و خام غربی بیخبر از پشت صحنه ی سیاست.
    و قصدم ابدا این نبود که بگویم آنها بد هستند و ما خوب نه در رابطه ی با حکومتها و نه مردم
    اما اگر بخواهیم در مقام مقایسه بگوییم، بله کاملا حق با شماست
    حکومتهای اروپایی برای مردم خودشان خیلی بهتر از حکومت ما برای مردم ما عمل میکنند، اصلا قابل مقایسه نیست.
    اگر اجازه دهید ابتدا حساب مردم را از حکومتها جدا کنیم
    سیاست حاکمین غرب برای شهروند غربی و شهروندان جهان سومی کاملا دوگانه است
    بدین شکل که سیاست های حاکمان غرب در رابطه با شهروند غربی انسانی و دمکراتیک و درراستای منافع ایشان است (حداقل به طور مقطعی )
    اما سیاست های همین حاکمان در رابطه با کشور های دیگر (بخصوص آندسته که دارای منابع غنی انرژی هستند ) فریبکارانه و سود جویانه است.
    اگر فکر میکنید مخالفت فرانسه با اشغال عراق (۲۰۰۳ ) به دلیل مسایل انسانی بوده است، حتما از قراردادهای میلیاردی فرانسه با عراق با پیش بینی پایان قریب الوقوع تحریم اقتصادی عراق به دلیل بحران جهانی نفت بی اطلاعید.
    فکر میکنم تنفر اروپاییان بویژه مردم فرانسه از لردها هم از اینجهت است که لردها لابیهای غالب بر حکومتهای ایشان هستند، درست مثل امریکا (حالا شاید یک کمی رقیقتر) که هر قانون جدیدی باید به تایید ایشان برسد.
    و شاید حمایتهای بی چون و چرا از اسرائیل هم از همینجا آب میخورد، که اگر لردها نتوانند آنجا باشند پس اینجا خواهند بود!

    در پایان با فرهیختگی وعلم و آگاهی که از شما سراغ دارم، و این البته از وبلگ شما که تا به حال چند بار از آن استفاده بردهام پیداست، اطمینان دارم که بزودی به یافته های جدیدی از پشت صحنه ی سیاستهای غرب خواهید رسید، چرا که این حقیر هم مانند خیلی های دیگر در هفت، هشت سال اول سکونتم در اروپا کاملا متفاوت از دهه ی دوم فکر میکردم.

    borzu گفت...

    دوست خوبم،
    لطفا این حقیر را به همان کوچکی که هست ببینید، وگر نه هوا برش میدارد و تقسیرش میفتد گردن شما
    امیدوارم کامنتی که برای نیستان عزیز نوشتم جواب (در حد توان ) هم برای شما باشد، اگر اشتباه نفهمیده باشم .

    پ.ن.
    داشتم کامنتهامو دوباره خوانی میکردم یاد بعضی از هموطنان افتادم توی مجالس شادی
    که وقتی از ایشان دعوت میشود برقصند میگویند نه، آخه بلد نیستم
    و در آخر یکی باید موزیک رو قطع کند تا ایشان بروند بنشینند
    حالا حکایت ماست
    بهر حال هر دو ببخشید بخاطر پرگویی

    نیستان گفت...

    دوست عزیز برزو
    من فکر کنم برای شما سو تفاهم پیش آمده من نگفتم انها بدند یا خوبند و...
    من گفتم چه ما باشیم یا نباشیم آنها برای اقتصادشان راه حل پیدا می کنند. همچنانکه یاد گرفتند با نگرش اصولی مسائلشان را تجزیه و تحلیل کنند و برایش راه حل بیابند. خب اگر تا حالا منافع آنها را به ضرر خود تامین کرده ایم. این مشکل ما بوده نه دشمنی آنها با ما... آنها خیلی راحت اگر منافعشان را در دوستی با ما ببینند دست دوستی دراز می کنند. آنها به فکر زندگی و منافع خود هستند و هیچ دوستی یا دشمنی بالفطره ای با ما ندارند و اصلا مگر بحث سر رابطه ما با غربه؟
    فکر کنم ار لحن من رنجیدین ببخشید این لحن نوشتار منه. قصد توهین یا رنجشی در کار نبوده.

    borzu گفت...

    نیستان عزیز و محترم،
    البته با اذن بر اینکه انسان سکولار فرهیخته جایز میدانند ، بدلیل بزرگواری که از ایشان سراغ دارم.
    سعی میکنم خیلی کوتاه باشد و تعارفات را حذف کنم فقط بخاطر وقت گرانبهای شما .
    شما میگویید : آنها اگر منافعشان را در دوستی با ما ببینند دست دوستی به روی ما دراز میکنند،
    خوب این خیلی خوب است منهم با کامنت شما از آغاز تا آخر موافقم،
    اما استاد عزیز فکر میکنم که جمله ی شما کامل نیست

    آنها اگر منافعشان را در دوستی با ما نبینند چه باید کرد؟

    آیا حق دارند بنابراین بمب بر سر ما بریزند
    یا حق ندارند
    کدام بهانه شان را شما میپذیرد، که بر مبنای آن بتوان مردمی را بمباران کرد
    حال اگر این بهانه را خود بسازند ، آنوقت باید چه کنیم
    شما که، خدای نکرده زبانم لال، نسبت به جنگ بیتفاوت نیستید

    اما اگر میگویید بحث ما بر سر غرب نیست، همینجا پوزش میطلبم

    انسان سکولار گفت...

    بله دوستان

    در عرصه‌های اقتصادی بسیار پیش می‌آید منافع با هم در تقابل قرار می‌گیرد

    و اینجا زیاده خواهی است که باید کنترل گردد و حقوق ملت‌ها رعایت شود

    آمریکا و انگلیس حق ندارند ده‌ها سال هر کار زشت ممکن را بر سر مردم این منطقه نازل کنند صرفا چون می‌خواهند سودی از این رهگذر نصیب خود نمایند


    آیا رواست که ما به عنوان یک تولید کننده‌ی نفت ، درآمد و سود حاصل از فروش نفت‌ خودمان از درآمد مالیات بر خرید نفت دولت انگلستان که بابت تنها نفتی که در کشور خودش مصرف می‌شود کمتر باشد؟

    توجه دارید یعنی چه؟

    یعنی نفت ما را می‌خرند و علاوه بر سود کمپانی نفتی دولت از مالیاتی که از آن میگیرد بیشتر از درآمد ما منتفع می‌شود پس چقدر نفت را ارزان می‌خرند که با چنین قیمتی می‌رسد دست خریدار

    پس باز هم مردم عادی زیاد منتفع نمی‌شوند ولی آیا انسانی است که علاوه بر رفاه اقتصادی جان‌ها را هم بگیرند چون می‌خواهند بنزین ارزان داشته باشند؟

    در فاصله ی میان ماه ژوئن ۲۰۰۵ تا ژوئن ۲۰۰۶ از هر هزار شهروند عراقی بیست تن کشته شده اند. دو سوم از آنان قربانی مرگی خشونت بار بوده اند ۵٣ درصد از آنان بر اثر زخم گلوله، ٣۰ درصد بر اثر انفجار اتومبیل و انفجارهای دیگر و ١۲ درصد در حمله های هوایی به قتل رسیده اند.

    borzu گفت...

    دوست عزیز،
    ضمن تایید آنچه در مورد حذف پشتوانه ی پول در دهه ی هفتاد فرمودهید، اجازه میخواهم اضافه کنم که علاوه بر این دولتها و بویژه دولت امریکا سالانه مبلغی را اضافه بر این ارزشها، اسکناس بکلی فاقد پشتوانه چاپ کرده و این مبلغ را به آمار بدهی خود اضافه نموده است.
    این مبلغ سالانه که هر سال ناچارا عدد بزرگتری را شامل میشود امروزه به سیزده هزار میلیار دلار رسیده است. اگر بر این مبلغ افت قابل توجه ارزش راهها، ساختمانها و تکنولوژی نیز که قرار است آنرا پشتوانه بنامیم اضافه کنیم، مبلغ کسری به بیش از سی هزار میلیار دلار میرسد.
    در اینجا جنگ ها هم حتا نمیتوانند حلال مشگل باشند، وتنها مثل تسکین دهنده های آنی اثر میگذارند.
    بنابر این تنها راه حل گویا تصحیح ارزش ارزهای با پشتوانه ی بدهی مثل دلار است، مثلا یک دلار قدیم با پنجاه سنت دلار و یا نام جدید مبادله شود و این تنها میتواند به معنای اعلام رسمی ورشکستگی سیستم کاپیتالیستی و متضرر شدن مقطعی شهروندان و بویژه آن یک در صد ثروتمند بعلاوه ی دولتها و ملتهایی که این دلارها را ذخیره کردهاند باشد.

    انسان سکولار گفت...

    لازم به ذکر است که من معتقدم این نفت لعنتی مال همه‌ی مردم جهان است و اگر زیر پای ماست دلیل نمی‌شود که آن افغانی رنج‌ش را ببرد و ما احیانا کیف‌ش را ببریم

    انسان سکولار گفت...

    اما روا نیست که چون ما نفت زیر پای‌مان داریم این چنین در فلاکت زندگی کنیم

    یک کشور نفتی در خاورمیانه پیدا کنید که مفلوک نباشد

    از عربستان بگیرید تا لیبی و الجزایر و ببینید نسبت ذخائر نفتی هر کشور را به میزان تحجر و عقب ماندگی سیاسی آن کشور

    انسان سکولار گفت...

    برزوی عزیز

    حرف من همین است که گویا عده‌ای از ایشان این راه کار را قبول ندارند و می‌خواهند دنیا را بهم بریزند

    حرف کلی من اینست

    مواظب باشید عده‌‌ای می‌خواند ما را هم با خود و دین و دنیای‌شان به زیر آب ببرند.

    حرف‌شان اینست:
    "دیگی که برای ما نجوشد باید کله‌ی سگ در آن بجوشد"

    borzu گفت...

    دوست خوبم،
    خوشحالم که اینرا از شما میشنوم، بطور قطع این نفت مال همه ی جهان است، واقعن چرا باید افغانی درد سرش را داشته باشد و منفعت نه

    توی شش سال آخر آن جنگ مسخره نفت چهار دلار بود
    یعنی اگر این نفت زیر پای خود ایشان بود باید چند برابر این هزینه میکردند، برای استخراج، محافظت از طبیعت و جلوگیری از آلودگی ها و غیره
    حالا اگر بخواهیم نفت را عادلانه بین همه دنیا تقسیم کنیم، شاید سهم خود مان وحتما سهم همسایگان ما بیش از این است .

    نگران کلی سگ هم نباید باشیم، تهدید جدی نیست، اگر عصبانیت ها کمی جای خود را به تامل دهد.

    انسان سکولار گفت...

    به نظر من تهدید می‌تواند جدی باشد اگر دیر بجنبیم

    من معتقدم آنچه دکتر اقبال دانست و گفت و آنچه شاه فهمید همان ممکن است به حمله‌ی ایران منجر شود

    واقعا از این موضوع نگران هستم

    انسان سکولار گفت...

    براستی چقدر حمله‌ی آمریکا به عراق را جدی می‌دانستید؟

    borzu گفت...

    متاسفانه منهم باید بگویم که خطر جدی است، اما این خطری که ما را تهدید میکند، از جانب مخالفان معترض و عصبانی نیست.
    فراموش نکنیم که اعتراضات اخیر با همه ی نکات منفی و آسیب هایی که داشت،

    روش پیشگیرانه و خود دارانه ی نیروهای انتظامی برای محدود نمودن تلفات و خسارات، صحنه های قابل قبول از قانونمداری در سیستم حکومتی را به نمایش گذاشت.
    اینرا از مقایسه آن با برخورد پلیس با معترضین اخیر در کشورهای غرب اروپا میتوان نتیجه گرفت
    علاوه بر این باور دارم که حتا اگر کسی با این ادعای من مخالف باشد اما بدلیل سن و یا مطالعه گذشته را بداند، بهبود شاخص روش برخوردها با معترضین را در مقایسه ی با گذشته خواهد پذیرفت

    در مورد احتمال حمله به عراق هم انتخاب بهانه ی پرسش بی جوابی مانند:
    یا تحویل بده و یا نشان بده که سلاح کشتار جمعی نداری؟
    مشخص بود که سوال طوری طراحی شده که جواب نداشته باشد.

    و شاید ما هم تنها پیشگیری از جنگ را که میتوانیم انجامدهیم درست بازی کردن این بازی مسخره است.
    و تلاش برای تبدیل نقاط آسیب پذیر به یک موقعیت مثبت
    به خدمت گرفتن همه ی نیروها و موقعیت ها

    انسان سکولار گفت...

    برزوی عزیز

    خدا کند توهمی بیش نباشد اما من یقین دارم حمله به ایران حتی اگر جهت جلوگیری از تحقق پیش‌بینی کتاب‌های مقدس یهودیان انجام نگیرد جهت منحرف کردن افکار عمومی دنیا از رسوائی سران قوم یهود در مورد دستکاری تاریخ دنیا که نهضت ضعیفی را در ایران (گرچه خودشان دقیق روی اصل موضوع متمرکز نیستند و طبق معمول به حاشیه کشیده شدند) به وجود آورده صورت می‌پذیرد.

    همان‌طور که تورات‌ها و الواح تاریخی عراق را خارج کردند و بردند

    borzu گفت...

    دوست خوبم،
    خیلی باید با احتیاط رفتار کرد در این جهانی که همه چیزش هم بهانه ای برای بودن است و هم برای نبود کردن
    اما نباید نگران بود
    باید روی انسان حساب کرد
    انتخاب دیگری نداریم

    برداشت من اینستکه ایشان دوره ی افول خود را میگذرانند،
    در همه جای عالم
    حتا در سرزمین کوچک خود
    خطرناک هستند
    اما دیگر قدرتمند نیستند