در چهارچوب جمجمه

حقیقت نیازمند انتقاد است ، نه ستایش - نیچه

۱۳۸۹/۰۸/۲۵

نزد ایرانیان است و بس


# تاریخ ایران
# مردم ایران
# مهاجرین ایرانی
# از دیگران

در این متن قطعا از صنعت اغراق برای رساندن منظور استفاده و حتی سوء استفاده گردیده و می دانیم اساسا داستان ایرانیان و اعراب و مغول ها بشدت  زیر سئوال است
این نوشتار از طریق ایمیل یکی از دوستان که عضو شبکه های ارسال ایمیل های جهت مند می باشد ارسال شده و قطعا دارای اهداف پنهانی از طرف متولیان این شبکه ها می باشد و از طرفی در اینترنت هم زیاد تکرار شده اما تکرار آنرا با هدف کلی این وبلاگ که همانا تلنگری به جمجمه ها است همخوان یافتم
هدف من از به چالش کشیدن تمام جنبه های اعتقادی خودمان تهی کردن خویش یا از دست دادن عزت ملی و میهنی خودمان نیست
ولی ما نباید بر دروغ ها و افسانه ها اقتدار آینده ی خود را بنا کنیم حتی اگر بدانیم بدون دروغ ها هیچ چیز برای تفاخر نخواهد ماند


من نمیدانم این متن را چه کسی‌ نوشته ولی‌ منصف اگر باشیم باید بپذیریم که اگر تاریخ مکتوب در ورق پاره های متون مرجع ، تحقیقی و رمان های تاریخی را ملاک قرار دهیم نمی توان حتی یک جمله ی وی را یاوه خواند!!!





من یک ایرانی‌ هستم. در ایران تحصیل کردم و فعلاً در آمریکا و در ایالت فلوریدا زندگی‌ می‌کنم.

به نظرمن، عربها و ایرانیها یک مشت احمق بیشتر نیستند. همشون را باید به دریا ریخت.
خيلي دلم ميخواست چند جمله اي در جهـت تمجيـد از ايــران و ايــرانی بنويســـم ولـی دروغ چرا؟

کجــای اين مــلت افتخــار دارد؟




يک مشـت دزد ، کلـــاش، متظاهر ، خائــن، فرصت طلـب، تنبــل حـق ناشنـاس و پُشـت هم انداز در يک منطقـه از اين دنيـا بنــا م ايــران جمـع شده انـد و دلشــان خوش اسـت که زمـانـی آدم بـوده انـد.

به قدرت خـدا، اين سـرزميــــن هيچـوقتموجـودات با صفـات بـالا را کـم نداشته است.
ا ُمتـّـی ( ا ُمت يعنی گلـه شتر) کـه آريوبرزن اش را يک ايرانی خائن لو ميدهد،
امتـی کـه بابک اش را افشين که آ نــــهــم يک ايرانی است تحويـل خليفـه اش ميـدهـد،
امتـی کـه د يــن متـرقی زردشت را ميدهـد و اسلام واپس گـرا را ميپذ يرد،
امتـی کـه کـريم خان زنـد ش چند سالی بيشتر دوام نمی آورد ولی قاجـاريه اش تمام نا شدنــی است،

امتـی کـه امير کبيرش را ميکشنـد و جايش يک دلقک ميگذارند و آب از آب تکان نميخورد،
امتـی کـه يك كشور خارجي رضاشاه اش را بر سر کار می‌‌آورد و تبعيــد ميکنند و همه جشـن ميگيــــرند،

امتـی کـه محمـــد رضاشاه را ميدهد و خمينی را ميگيرد،

امتي كه 99 درصدش به جمهوري اسلامي راٌي ميدهد بدون اينكه بداند چه معجوني است،
امتـی کـه بیست و نو سال مثل سگ توی سرش ميزنند و صدايـش در نمی آيد،
و بالاتر از همه، امتی که در سال 57 با جمعيت پنج مليونی به استقبال امامش ميرود، بعد از ده سال که اين رهبر ارمغانی جز فشار و گرانی و تورم و جنگ و نکبت و مرگ برای ايشان نمي آورد، اين بار با جمعيت ده مليونی به تشييع جنازه اش ميرود! ترا به خدا اين حدٌ بلاهت نيست؟

اين امت اُمّتي كه ادّعا داريم هنر نزد اوست و بس، سروری تازيان را به درازای 508 سال تحمل کرد.

در طی اين سالها عرب، اموال ايرانيان را به غنيمت گرفت، زنان آنان را کنيز و مردان آنان راغلام کرد. ايرانيان مـوالـی شدند. با اين عنوان، ايرانيان را تحقيرها کردند، حق داشتن مقامهای کشوری و نظامی را از او گرفتنـد.

عربها با موالی راه نمی رفتنـد و به آنان اجازه نمی دادند که بر جنازه عرب نماز بگزارد. موالی حق ازدواج با عرب را نداشت. موالی ميبايست پياده به جنگ برود و از غنـا ئم هم سهمی به او داده نميشـد. موالی به نام پيشين خود خوانده نميشد. او ميبايست به نام کسی که او را اسير کرده و يا در بازار برده فروشان خريده بود، يا به نام يک عرب خوانده ميشد.

ايرانيان خوش غيرت 508 سال اين حقارت را به جان خريدند و غير از حدود ده مورد جدی، مقاومتی ديده نشـد. اين ، به حساب من ميشود يک مقاومت در هر 50 سال!!!

فکر نکنيد که بعد از 508 سال ايرانيان بيدار شدند و قيام کردند و حکومت خليفه را برانداختند. نه خير، بايد يک مغول بنام هلاکو مي آمد و به حکومت عباسيان پايان ميداد.
بعد از 508 سال نوکری عرب، حالا نوبت نوکری مغولان به مدت 300 سال بود. اگر متوسط مقاومت در مقابل اعراب 50 سال بود، در مقابل مغولان در يکصد سال اول هيچـگونه مقاومتی نشان داده نشد.

قيام سربداران در خراسان بيش از يکصد سال پس از حمله مغول روی داد.
پس از 300 سال آقايآن صفوی تشريف آوردند و تشيع را که خود از عباسيان و مغولان مخربتـر بود ، به ارمغان آوردند.

اين ملت بی غيرت هيچوقت نتوانسته است کار مثبتـی برای مملکت اش انجام بدهد.
بي خودي هم پُز تاريخ پُر فتوح دو هزار و پانصد ساله و هفت هزار ساله را هم به رُخ من نكشيد. جوابتان در كتاب "سازگاري ايراني" به قلم مهندس مهدي بازرگان است.

حتــی اين احمق آفتابـــه به دست هم اين واقعيت را فهميده بود: وقتي بنا باشد ملتي به طور جدي با دشمن روبرو نشود، تا آخرين لحظه نجنگد و بعد از مغلوب شدن سر سختي و مقاومت نكند، بلكه تسليم اسكندر شود و آداب يوناني را بپذيرد، اعراب كه مي آيند در زبان عربي كاسه گرمتر از آش شده صرف و نحو بنويسد يا كمر خدمت براي خلفاي عبّاسي بسته دستگاهشان را به جلال و جبروت ساساني برساند، در مدح سلاطين تُرك چون سلطان محمود غزنوي آبدارترين قصائد را بگويد، غلام حلقه بگوش چنگيز و تيمور و خدمتگزار و وزير فرزندانش گردد،

يعني هر زمان به رنگ تازه وارد در آمده به هر كس و ناكس تعظيم و خدمت كند، دليل ندارد كه نقش و نام چنين مردم از صفحه روزگار برداشته شود. سرسخت هاي يك دنده و اصولي ها هستند كه در برابر مخالف و متجاوز مي ايستند و به جنگش ميروند يا پيروز ميشوند و
یا احياناً شكست ميخورند و وقتي شكست خوردند حريف چون زمينه سازگاري نمي بيند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبرو ميشود از پا درشان مي آورد و نابودشان ميكند.
علاوه بر اين، ايراني كه امروز ميبينيد وجودش را مديون بُلشويك ها است. در سال 1907 انگليس ها و روسيه تزاري با هم توافقشان را كرده بودند كه ايران را بين خود تقسيم كنند و حتي انگيس ها از جنوب وارد شده بودند، ايران شانس آورد در آن موقع انقلاب 1917 پيش آمد و برنامه اشغال ايران معوّق ماند.

حسن نراقي در كتاب بسيار روشنگر " چرا در مانده ايم جامعه شناسي خودماني" ميگويد:
اگر به سراسر اين تاريخ نگاه كنيد، يا اغماض هاي جزئي، سراسر آن يك طيف بكنواخت و تكراري و سينوسي است. قبيله اي دچار ظلم و ستم، ركود و پس از آن رخوت، بي تفاوتي و نوميدي ميشود، يك قوم، يك سركرده، يك جريان، يك همسايه فرصت را مغتنم ميشمارد در دستش شمشير و در كامش زبان چرب و وعده هاي فريبنده ولي در كلّه اش جز به غارت و تاراج ره هيچ چيز ديگري نمي انديشد.

يعني براي فتح فقط زور بازو نياز است و ويراني و آتش زدن، چه در اين مرحله استطاعت انديشيدن نه تنها عامل موٌثري نيست بلكه تا حدودي باز دارنده هم هست.

فاتح ميشود، قبلي ها را يا ميكُشد و يا فراري ميدهد، جايش مي نشيند تا از درون قبيله يك عده كه نه شهامت كشته شدن را داشتند و نه قدرت و يا شانس فرار، به سرعت تغيير شكل مي دهند، با فاتح به صورت كاسه داغ تر از آش همداستاني ميكنند، ميشوند دست راستش!
يحيي برمكي در خدمت هارون قرار ميگيرد، خواجه نظام الملك ميشود همه كاره ملكشاه سلجوقي، خواجه نصيرالدين طوسي مي شود دست راست خان مغول، ميرزا ابراهيم كلانتر با هزار دوز و كلك حكومت را از زنديه ميگيرد و ميدهد به دست قاجاريّه اما چون تدبير نيست (و اگر هست اختصاصاً در جهت منافع شخصي به كار ميرود) برنامه ريزي نيست، مديريّت پايدار نيست، درايت نيست، خيلي زود شمارش معكوس شروع ميشود.

سراسر تاريخ گذشته مان را نگاه كنيد گرفتن به همت يك مرد نظامي انجام ميشود چون براي گرفتن فقط زور لازم است و آتش زدن و زبان درآوردن، امّا وقتي اوضاع آرام شد مي بينيد كه ديگر حتي نادر شاهي كه براي ايراني ي سرافكنده ي بعد از صفويّه، اين چنين اعتباري را فراهم آورده، قادر به ادامه ي كار نيست چون تمرين سازندگي نكرده، آمادگي و سواد لازم را براي كار ندارد،

بنابر اين همان رويّه ي نظامي را آنقدر ادامه ميدهد كه مردم براي تامين ماليات مجبور ميشوند دخترانشان را به تركمن ها بفروشند و وقتي ديگر به جان آمدند باز شروع ميشود، روز از نو و روزي از نو...

ميبينيد كه افتخار صادرات ناموس به دوبي و پاكستان چيز تازه اي نيست و قبلاً هم مفتخر بوده ايم.

اين که از قديم اتان ، در اخيرِتان چه داريد؟ انقلاب مشروطيّت؟

اگر فکر ميکنيد انقلاب مشروطيت کار اين خوش غيرتان بوده است اشتباه ميکند. اگر سفارت انگليس نبود و مشروطيت به نفع اش نبود، انقلاب مشروطيت هم اتفاق نمي افتاد. رجوع كنيد به ديگ هاي پلو و خورشت در باغ سفارت انگليس توسط مشروطه طلبان.
لطفا در ارائه ي افتخارات اخيرترتان زياد جلو نيائيد كه بوي گندش خفه مان ميكند.
امتـی که هر بار پهلــوانی زائيــد در برابرش صد ها خائن پس انداخت که آن پهلـوان را بکشنـد.

حتی ليـا قت داشتن همـان چيـزی را که امـروز دارد نـدارد.

روزی که روزنامه های تهـران بزرگ نوشتنـد شـــاه رفــــت من خيابان پهلوی سه راه يوسف آبــاد بـودم و چه جشنـی بــود و شيرينـی پخـش ميکردنـــد، من "تحصيـــل کرده"
بعـد که هـوا پـس شــد آمــدم آمريکــا . من و امثــال من ايران را به اندازه کافـی آباد کـرده بوديــم و حالا نوبـت آباد کـردن آمـريکــا بـــود. 

۱۲ نظر:

انسان سکولار گفت...

این نوشتار که از طریق ایمیل به دست من رسیده تا کنون نزدیک دو هزار بار در وبلاگ ها و وبسایت ها تکثیر شده است

انسان سکولار گفت...

نمی دانم انتشار یک چنین مطلب نا زیبائی که عفت قلم نیز در آن محترم داشته نشده در حالی که چنین به وفور هم در دسترس می باشد کار مفیدی بوده یا نه اگر نازیبایش می یابید حتما تذکر دهید

borzu گفت...

دوست سکولار عزیز،
تا حدود زیادی با نقد شما از این متن موافقم اما شاید حتا اگر یک جمله ی این نوشته را هم نتوانیم یاوه بنامیم، باز همچنان این نوع نگرش ماست که قضاوت مان را رقم میزند.
اگردر طول تاریخ ایرانیان استبداد زده ی هر دورانی در برابر چنگیز خان و مغولها مقاومت شایانی نشان نداده و نمیجنگند و یا در برابر عثمانی ها و اعراب، و اگر لشگر کشی و کشور گشایی ایرانیان به بلاد دیگر تنها به چند داستان و افسانه ی شک بر انگیز ختم نمیشود.

آیا اینها دلیل ناموجه بودن ایرانیان و موجه بودن چنگیز خان و مغولها و دیگران جنگ طلب و سلطه جوست .

برای مثال جایی از تاریخ نگاری کارل مارکس در مورد ایران خواندم که (نقل به حافظه) ایرانیان مردمی صلح جو بودهاند و اغلب مورد هجوم و اشغال همسایگان قرار گرفته اند و کمتر جنگی را پیروز شده اند.( در اینجا نوع نگاه نسبتا مثبت است)
خوب حالا اگر بخواهیم با تفکر انسانی و دیدگاه ضد جنگ و صلح جو به این مساله نگاه کرده و فارغ از وطن پرستی و عرق ملی مان تحلیل کنیم باز هم به نتایج مشابهی خواهیم رسید.
احتمالا نتیجه خواهیم گرفت که اگر این دوست آمریکایی شده ی ما حالشان خوب بود حتمن از آنهمه جنگ و اشغالگری و سلطه جویی وطن نوین خویش ازآغاز تاسیس آن تا به امروز فقط میتواند شرمنده باشد و بس.

borz گفت...

ببخشید عجله کردم لطفآ جایگزین فرمایید.

استاد خوبم،
اجازه میخواهم بگویم با وجود اینکه این پست به نظرم نازیبا آمد اما فکرمیکنم کاملا لازم و مفید است و نیاز به توجه و تحلیل دارد چرا که متاسفانه در داخل و خارج کشور کم نیستند دوستانی که چنین برداشتی دارند و این حقیر دلیل آنرا عصبانیت این دوستان و وطن پرستی مفرط ایشان میدانم.
در همین باب زیاد شنیده ام این ضرب المثل را " دیگی که برای من نجوشه سر سگ توش بجوشه"
خوب اگر دوستان واقعا اینطور فکر میکنند پس چرا اینقدر بخود زحمت میدهند .
ممنون

انسان سکولار گفت...

برزوی عزیز و رفیق شفیق

نمی دانم اگر لطف مکرر شما نبود کماکان انگیزه ی قلم فرسائی ام بود یا نه

با این مشتری هائی که آمار وبلاگ آمد و شدشان را نشان می دهد و لابد تعمقی هم این جایگاه انصافا بی بضاعت را شایسته دانند ولی سکوت را وسیله ی اعتراضشان و یا احترامشان می کنند انصافا حکایت من بدون شما می شد حکایت نوازنده ای که در زیر نور چراغ برق خیابانی نشسته و نمی داند سایه هائی که در خیابان رفت و آمد می کنند زیر لب زمزمه کنان از گوشخراشی سازش از سر طعنه می نالند یا تصنیف شعرش را از سر کیفور شدن از نوای ساز زمزمه می کنند و بین احساس ارزشمندی و نابهنجار بودن در نوسان است

انسان سکولار گفت...

اما در هر صورت مخاطب آینده هم برای من انجام رسالتی خواهد بود حتی هزار سال دیگر اما در تاریکی کورمال کورمال راه پیمودن بدون همراهی چون شما که بسیار بزرگمنشانه و در عین حال منصفانه و دقیق چراغ راه می باشد کار سخت می بود برایم

انسان سکولار گفت...

و اما برزوی عزیز در یک پرسش بزرگ مانده ام

و آن اینست آیا ما می توانیم بحث خواص را با عوام از جهت آنچه باید بدانند و یا فکر کنند جدا کنیم؟
مثلا اگر افسانه هائی مفید افتاده و یا خیال می کنیم مفید است و یا اثبات بطلان آن برای عوام مایه ی شر و ضرری می باشد آیا خواص مجازند که بگویند بگذارید در جهل خود بمانند چون حقیقت بس تلخ و ناگوار است؟

انسان سکولار گفت...

بهر حال بگذارید در محفل خودمان عرض کنم
حال یک به ده یا یک به صد آنچه ایشان می گوید متاسفانه مقرون به حقیقت است

گرچه بنده ی خدائی که پیشتر ذکرش رفته اعتقاد دارد تمام داستانهای اعراب و نبردشان با ایرانیان و حمله ی مغول و ترک و تاتار دروغی وقیحانه بیش نیست

من نمی توانم این ادعا را رد و تائید کنم و در اعماق ذهنم کذب بودنشان را محتمل تر می یابم

آخر مردم مردم هستند چطور می توان تصور کرد نوادگان هخامنشیان چنین ذلیل زبون باشند

مگر طوفانی عزت نفسشان را برده است؟

borzu گفت...

استاد گرامی،
ای کاش لیاقت حضور در محفل شما را داشته باشم
اگر سوال شما را درست فهمیده باشم، اجازه میخواهم بگویم شاید و احتمالا خواص اهداف دیگری را مد نظر دارند که چنین رفتاری را در شرایط ویژه ی امروز توجیح میکند.

جواب به این سوال که آیا زیان تحریف تاریخ بیشتر است یا نفع آن در هر زمان و موقعیتی به فاکتورهای متفاوت وابسته است که هر یک از این فاکتورها میتواند جواب معادله را تغییر دهد و این حقیر (تنها میتوانم در مورد شخصی خود بگویم ) گمان دارم که از همه ی این فاکتورها مطلع نیستم و تنها حدس هایی میزنم (مثلا شاید راز مگو) و بر مبنای حدسیاتم رفتار خواص را توجیح شدنی میدانم.
میگویند که همیشه تاریخ را فاتحان نوشتهاند، پس میتوان نتیجه گرفت که نه تنها تاریخ ایران بلکه تاریخ همه ی جهان تحریف شده است، و لابد جهانیان نفعی در اینکار دیدهاند.
ما هم به سهم خود صفحات سیاه تاریخ خود را باز گو نمیکنیم و یا اصرار به وارونه جلوه دادن آن داشته و داریم. البته بشما حق میدهم که قطعا باید مراقب آسیبهای احتمالی آن باشیم.

انسان سکولار گفت...

یک چیز مسلم است

این دستکاری به نفع جهانیان نبوده

بلکه به جهت حفظ منافع گروهی خاص انجام شده

و خوب می بینیم اثرات مخرب آن چگونه انبوه بسیاری از مردم دنیا را برده ی آنها کرده است

ایشان چنان به طرق مختلف مردم را سرگرم موضوعات پوچ مانند مذاهب گوناگون اختلافات فرقه ای دشمنی های بی پایه و نمایشات فیلمها مسابقات موسیقی و غیره کرده اند که فرصت فکر کردن نداشته باشند

امروز عید قربان است و در ایران معرکه ای بر پا است

راستی چرا گوسفندان را سر می برند یرزوی عزیز عید است یا قتل عام؟

شما میدانید داستان چچیست؟

borzu گفت...

دوست عزیز،
اشاره ی خوبی کرده ید به جشن قتل عام گوسفندان، راستش منهم با این رسم و سنت مشگل اساسی دارم و عموما با خوردن این نوع حیوانات توسط ما انسانها و فکر میکنم شاید در آینده ی نه چندان دور انسان بتواند به نوعی با حیوانات ارتباط بر قرار کرده و در نتیجه در برابر فریاد (بع بع ) عدالت خواهی این زبان بسته ها به زانو درآید.
نه شوخی نمیکنم و ترسم از این است که انسان چند نسل بعد ترک عادت گوشت خوری نموده و از ما به خوبی یاد نکند.
از شما چه پنهان در گذشته شش ماهی هم اعتصاب گوشت خوری داشته ام اما به دلایلی از جمله مشکلات استفاده از جایگزین های مناسب و کاهش وزن شدید موفق به ادامه اعتصاب خود نشدم.
از طرفی هم اقرار میکنم حالا که همه در خوردن آبگوشت این زبان بسته ها شریکیم شاید همان بهتر که این کار را یک فریضه ی دینی دانسته و لقمه را همراه عذاب وجدان قورت ندهیم.
از پست جدید تان هم پیداست که شما بهتر از من و خیلیها از این داستان (های ) چگونگی آغاز این قتل عام ها مطلع اید.

انسان سکولار گفت...

برزوی عزیز

فکر کردم بهتر است در پست "برادران ناتنی و دنیائی به دنبال ایشان" داستان را پی بگیریم