در چهارچوب جمجمه

حقیقت نیازمند انتقاد است ، نه ستایش - نیچه

۱۳۹۰/۰۴/۲۸

یک نظام جدید باید


متن زیر یک ادیت کاملا آزاد از 


زندگی در پایان دورانها به زبان Slavoj Zizek 


ترجمه‌ی برزوی غریب


من هیچ جمله‌ای را به آن اضافه نکرده و ترجمه‌ی برزو را نیز تغییر نداده ام فقط بنا بر هدف خود جمله ها اضافه را با حفظ ترتیب حذف کرده ام 



هدف من از تکرار این گفتار با تخلیص انجام شده استفاده از اعتبار این اندیشمند است برای تالکید بر این اندیشه که دمکراسی غربی نظام کارآمدی نیست و وجود یک رهبر مادام العمر برای یک نظام لازم است در غیر این صورت مصالح واقعی فدای منافع کوتاه مدت و ظاهری ملت خواهد شد - در آینده بیشتر توضیح خواهم داد



بحران اقتصادی، بحران انرژی، زیست محیطی و خروج از افغانستان و بحران امنیتی و دموکراسی



 آه خدای من

یک چیز روشن است، کسانی که این بحران را سبب شده‌اند

سوسیال دمکراتها نیستند، حکومت هم نیست، اما دقیقا خود سیستم کاپیتالیستی است که دارد از اختیار خارج می‌شود

نه بخاطر دخالت زیاد دولت و یا اینطور چیزها. 

از زمان نوجوانی ام بیاد دارم که چطور کمونیست‌ها، اگر هر چیزی که در سیستم کمونیستی خوب پیش نمی‌رفت 

دقیقا به همین شکل با مساله برخورد می‌کردند

که نه, این بحران سیستم کمونیستی نیست، در واقع ما به اندازه ی کافی کمونیستی عمل نکرده‌ایم

ما زیادی اصول کاپیتالیستی را به درون خود راه داده یم 

در اینجا هم روش همینطور است

هرگز قبول نکنیم که سیستم اشتباه است و بگوییم که ما به اصول این سیستم درست عمل نکرده‌ایم 

پس ما باید بهر حال یک چیز را قبول کنیم


بحرانی که امروز وجود دارد و آنرا Greenspan هم پذیرفته است

بحران سرمایه داری لیبرال است و نه دخالت حکومت و یا هر چیز دیگری

میخواهم یک مثال بزنم که بنظرم خیلی به جاست

و آن یک واقییت عجیبی است بنام خنده گذاری روی فیلم در تلویزیون

اگر خنده قسمتی از برنامه باشد این خیلی چیز عجیبی است

دیر وقت است و شما خسته ید و نگاه میکنید به فیلم cheers یا friends

شما حتا نیاز ندارد که بخندید، تلویزیون بجای شما میخندد

نتیجه ای که من از آن میگیرم و امیدوارم که دیوانه نباشم اینه که بعد از دیدن فیلم مثلا cheers

حتا اگر نخندیده باشم تلویزیون بجای من خندیده و در آخر منهم حالم جا آمده، مثل اینکه خودم خندیده باشم

ما در اینجا یکنوع تخلیه احساسی را تجربه میکنیم، بدون اینکه فهمیده باشیم که این ساختگی است اما کار میکند.

زیاده خواهی کاپیتالیسم هم یک چیزی مثل همین خنده ی منتاژ شده است

پس باید دقیق باشیم و اینرا یک بازی ساده ی روانشناسی نبینیم که میگوید این ما هستیم که باید تغییر کنیم 


Fabber : متاسفانه تلاشهای بانک مرکزی و اقدامات مالیاتی کشورهای غربی شکست خواهند خورد 

شاید برای مدتی موثر باشند، مانند اینکه شما ترکهای دیوار را با رنگ بپوشانید

اما مشگل باقی خواهد ماند 



بهره ی بدهی های دولت در امریکا بالا میرود، در نتیجه یک شرایطی میشود که پنجاه درصد مالیاتها مصرف شود تا بهره ی بدهی های دولت پرداخت شود

اگر سیستم بخواهد سقوط کند باید پول چاپ کرد، پس تورم مظاعف ایجاد میشود که بیشتر برای طبقه ی متوسط زیان بار است

حقوق متوسط دیگر رشد نخواهد کرد و در آمد واقعی افت میکند

و برای اینکه توجه مردم را از مشکل واقعی منحرف کنند 

جنگ راه میاندازند

اگر مردم بپرسند دشمن کجاست بدون شک امریکا یکی پیدا خواهد کرد.

Zizek : من اینجا یک نوع احساس دوگانه نسبت به این افکار دارم 

از طرفی بله منهم بدبین هستم

یکی از عواقب ممکن این بحران جنگهای جدیدی است که بر علیه تروریسم طراحی میشود

تا اقتصاد را در چرخش نگاه دارند.

از طرفی دیگر من راه ساده ای برای خروج از بحران نمیبینم

حتا اگر نیمی از مالیاتها برای پرداخت بهره ی بدهی‌ها استفاده شود، چه گزینه ی دیگری وجود دارد؟

اگر از درون سیستم بخواهیم نگاه کنیم ,یک سال قبل باید انجام میشد آنچه صورت گرفت

اوباما انتخاب دیگری نداشت به جز تزریق دوباره صدها میلیارد دلار

و این غیر واقعی بودن کاپیتالیسم در جهان را نشان میدهد

ما نمیتوانیم کار دیگری کنیم چون این نقد و بررسی اقتصاد نیست.

همه میدانند که کاپیتالیسم امروز به یک نوعی دین روزمره تبدیل شده است، از این نظر که به پایه اطمینان و اعتماد بنا شده است

همانطور که Joseph Stiglich به زیبایی اینرا تعریف کرده است 

حتا اگر یافته های تئوریک ( اینجا فقط در رابطه با اقتصاد صحبت میکنیم)

حتا اگر این اقدامات اقتصادی تئوریهای غلط و مشکل دار باشند باز هم موثر خواهند بود

برای اینکه اینجا صحبت از ارزش واقعی نیست ، بلکه موضوع تنها این است که اعتماد را باز گردانیم

این سیستم اینطور ی کار میکند. 


Zizek در این موقعیت بطور کلی یک مساله قابل تامل است

پیام اینستکه ما با مشکلات زیادی روبرو هستیم

مشکلات سیاسی ، تبییز ، فقر و گرسنگی

مشکلات زیست محیطی، ژنتیکی و غیره

و همواره روشنتر خواهد شد که نه بازار و نه دولت و یا جمعی از دولتها راه حلی برای این بحران ندارند.



××××××××××


بحران محیط زیست 

مجری : در صورتی که شما درست بگویید، سیستم کاپیتالیستی راه حلی برای مشکلات امروز، منجمله مشکلات محیط زیست ندارد 

در مورد این سیستم چه میگویید؟

در چین امروز مشکلات کاپیتالیستی به شکل انفجاری بروز میکنند

اجازه بدهید صادق باشیم، تا به حال همیشه یک دلیل خوب به نفع سیستم کاپیتالیستی بوده است 

شاید کاپیتالیسم گهگاهی یک دوره ی بیست ساله دیکتاتوری را در اینجا و آنجا گذرانده باشد

اما دیر یا زود کاپیتالیسم به نقطه ای میرسد که شهروندان برای طلب دموکراسی فشار خواهند آورد

ولی ما امروزه یک پدیده جدیدی را میبینیم که در آسیا بروز میکند و کم کم در تمام دنیا پخش میشود. چه پدیده ای ؟ 

دوست خوبم Peter Sloterdijk در این مورد خیلی زیبا نوشته اند، او از خود پرسیده است که جهان در صد سال بعد از کدام فرد مربوط به دوره ی ما مجسمه یادبودی خواهند ساخت ؟

جواب او اینست : Lee kuan Yen مردی که سالها رییس جمهور سنگاپور بود

اولین کسی که توانست با موفقیت، آنچه که ما امروز رسما سرمایه داری شعر گونه با ارزشهای شرقی(آسیایی) مینامیم و بطور پوست کنده میتوانیم آنرا سرمایه داری مستبد بنامیم، پیاده کند . 

حالا اگر امروزه چیزی در چین و سنگاپوردر حال وقوع است ، و این یک نوع ازسیستم کاپیتالیستی است که خیلی بهتر و متحرکتر و با تولید بیشتر عمل میکند.

یک نوع از کاپیتالیسم که بالتبع دیگر تقاضای دمکراسی ندارد، اما قطعا با یک سیستم سیاسی مستبد بهتر کار میکند. 


شما میتوانید بحران محیط زیست را در یک سیستم حکومتی مستبد که به بحث و مجادله های طولانی دموکراتیک پایان میدهد بهتر حل کنید و خیلی راحت تصمیم خود را به اجرا بگذارید .

سوال اینستکه آیا میتوانیم به یک حکومت، بویژه اگر یک حکومت تک حزبی باشد اطمینان کنیم تا یک راه حل کامل و اساسی برای محیط زیست ارایه دهد؟


من تردید دارم و دلیل آنرا از خود چین دارم 

بله، شاید اکو سیتی و یا هر چیز دیگری درست کار کند

اما یک پروژه ی خیلی بزرگ دیگر هم داریم، پروژه ی بزرگ سه سد خیلی عظیم در امتداد هم

به تازگی یک دوست چینی ماجرای وحشتناکی را برایم تعریف کرد

اغلب متخصصین زمین شناسی چین اینرا میدانند (که البته حکومت چین تلاش در مسکوت نگه داشتن آن دارد)

آنها میدانند که زلزله ی بزرگی که در سال قبل در چین میانه اتفاق افتد، اولین زمین لرزه ای بود که انسان آنرا بوجود آورد. 

چطور؟


آنها فکر میکنند که بار عظیم سدها دقیقا روی شکاف لایه های زمین قرار دارد و این سنگینی سبب زلزله شده است

آیا این ترس آور نیست 

منظورم بی دفاع بودن در برابر آن نیست، اما تصور غلط قدرتمند بودن بشر که حتا میتواند زمین لرزه ایجاد کند، اما نمیداند تا چه اندازه در هدایت آن توانمند است.

بهمین دلیل برخی کارشناسان محیط زیست یک ایده ی عالی دارند که تعیین کننده است اگر ما تصمیم داشته باشیم بحران محیط زیست فعلی را حل کنیم


ما باید دیدگاههای خود را اصلاح کنیم و با صبر و احتیاط کار کنیم

چگونه؟

با یک برنامه ی جامع و منظم انسانی

منظورم حکومت مستبد نیست

اما راجع به یک جامعه ی منظم میگویم

من فکر میکنم، تا آنجا که میدانم این رفتار هیچ مشکل حادی ندارد

چرا که یکی ازنتایج محتمل بحران محیط زیست این خواهد بود که مدل آمریکایی زندگی یعنی صرف پول، آزادی فردی در جامعه، آزادی مصرف و غیره را ترک کنیم .

ما باید به عنوان انسان یک مدل جدید زندگی اجتماعی را پیدا کنیم که بر مبنای همدردی بیشتر و نظم اجتماعی استوار باشد.

من به خود جرات میدهم که اینرا بگویم


××××××××××



افغانستان 

Zizek : فکر میکنم در مورد افغانستان به عنوان عامل مشکلاتی که در سیاستهای امریکا پیش آمده مبالغه شده است

اما ابتدا میخواهم یک نکته ی کلی در مورد افغانستان بگویم


افغانستان به عنوان اصلی ترین کشور فندامنتالیستی دیده میشود

ظلم مذهبی به زنان و غیره

خدای من

من انقدر سن دارم که بیاد بیاورم:

چهل سال قبل افغانستان احتمالا یکی از آزادترین و سکولار ترین کشور های اسلامی در محدوده خاور میانه بود


یک پادشاه روشن فکر داشت که طرفدار غرب بود، یک حزب کمونیستی قوی داشت که خودش کودتا کرده بود

اما وقتی حکومت داشت سقوط میکرد روسیه دخالت کرد

امریکا برای اینکه روسیه را از آنجا بیرون کند به گروهی که امروز القاعده نامیده میشود و دیگر گروههای اسلامی کمک کرد


افغانستان که درگیر این پروسه و سیاست های جهانی شده بود، تبدیل به یک کشور عقب مانده تندرو و مذهبی شد


این یک درس خیلی مهم است

امروز تندروی مذهبی از گذشته ی تاریک نمیاید

بلکه نتیجه ی پروسه ی جهانی شدن است


فکر میکنم امروزه موقعیت در آنجا خیلی پیچیده است

و با این نظر که امریکا به آنجا حمله کرد چون هدف خیلی آسانی بود موافقم

اما بجای آنکه آنها قدرت خود را به نمایش بگذارند افغانستان ضعف آنها را به نمایش گذاشت


ما یک جوک جالب داریم در کشورمان که فکر میکنم جهانی است و مربوط میشود به یک احمق که زیر نور چراغ برق کلید گمشده اش را می جست

دوستی پرسید چه میکنی؟

گفت کلیدم را جستجو میکنم.

دوستش پرسید آنرا کجا گم کرده ای ؟

او گفت آنگاه در ان کوچه ی تاریک

دوستش پرسید پس چرا اینجا دنبالش میگردی؟

و او گفت چون اینجا زیر نور گشتن آسانتر است.

افغانستان هم همین داستان است


آنها به یک کشور کوچک ضییف حمله میکنند چرا که میدانند کشورهایی که واقعا پایگاه القاعده هستند، پاکستان، عربستان سعودی، اینها کشورهای دوست هستند و نمیتوان به آنها حمله کرد.

××××××××××

بحران دمکراسی

در ۱۹۸۹ لیبرال دموکراسی جهانی شد.

آنطور که Francis Fukuyama ان را نام نهاد : پایان تاریخ

اجازه بدهید به تاریخ نگاه کنیم قبل از پایان آن


داستان کمونیست قرن بیستم تمام شده است

اما اگر از من بپرسید چگونه جلوی بازگشت آنرا میگیریم

این اکنون در چین بازگشته است و امروز قدرت را در دست دارد.

به عنوان کاپیتالسمی که بهتر از مدل غربی اش کار میکند

باید نگران این باشیم نه بازگشت کمونیسم به قدرت.


اما کمونیستهای قدیم که امروز سر قدرتند کاپیتالیسمی را برنامه ریزی میکنند بهتر و با سود دهی بیشتر نسبت به مدل غربی اش

این را چه کار میکنید؟

هر چند که احمقانه و ضد و نقیض بنظر میرسد، اما ادعا میکنم که تنها چپ تندرو میتواند یک تئوری خوب ارایه دهد.


در مورد اشتباهات و موفق نبودن کمونیسم

چپ هنوز کاملا متوجه نشده است که چپ قرن بیستم با همه ی انواع خود پایان یافته است

سوشیالیسم دولتی رفته است سوشیال دموکراسی رفته است و همه و همه

مدیریت شخصی، فعالیتهای منطقه ای، چپ دمکرات همه دوره خود را گذرانده و به پایان خود رسیده‌اند

چپ باید کاملا از ابتدا شروع کند


دوراهی بزرگی که من می‌بینم آنچه که من به طنز چشم انداز فوکویاما می‌نامم،

او یک احمق نیست، منظور وی این نیست که تاریخ به پایان رسیده است

آنچه او می‌خواهد بگوید اینست که به دلیل روی کار آمدن سرمایه داری، لیبرال دموکراسی در جامعه‌ی سیاسی به تنها مدل موجود تبدیل شده است

و یا در یک کادر طنز آلود، وقتی من جوان بودم ما رویای سوشیالیسم را بایک چهره‌ی انسانی می‌دیدیم

گویا این حالا تبدیل به رویای اکثریت چپ‌ها شده است : سرمایه داری جهانی با چهره‌ی انسانی


هیچکس جدی از خود نمی‌پرسد

آیا می‌توانیم از کاپیتالیسم عبور کنیم و یا این تنها نوع ممکن حکومتی است؟


آیا جامعه‌ای ممکن است که در آن حکومت زندگی عمومی را هدایت کند؟


ما امروز فقط مشغول‌یم به اینکه چطور قوانین جدید وضع کنیم برای پذیرش بهتر مثلا همجنس گرایی ، حقیق اقلیتها ، بیمه‌ی سلامت ، برابری و غیره



سوال بزرگی که برای من مهمتره است اینست ، آیا اینها کافی است؟



روشنفکران چپ همیشه فکرمی‌کردند که آنها قدرت تم دارند و لغت‌نامه ی آزادی بیان و پذیرش انواع را در اختیار دارند

و فقط دشمن و یا نیروی مقابل را میتوان به پیش داوری غیرعادلانه و کوته فکری متهم کرد.

پس وقتی همه چیز به هم ریخت و کلید معناهای روشنفکری لیبرال قدیم به دست راستی‌ها محول شد

و معناهای خاص متفاوتی پیدا کرد، روشنفکران چپ هیچ ایده ای نداشتند که چه باید کرد.

آنها کاملا گیج شدند، و متوجه نبودند که دیگر اینها آن کلمات قبلی نیستند که ما برایش به هیجان می‌آمدیم

و به نظر میرسید که راست بهتر موفق بود تا شعارهای حریف را از آن خود کند و از آن در مقابل حریف یعنی چپ‌ها استفاده کند.




یک واقعیت بزرگ در این گفتار است، به نظر من این اصل مطلب در پروسه ی سیاسی است

آنچه بیست سی سال قبل یکی از مهمترین فعالیتهای چپ به حساب میامد،

متحد نمودن و به حرکت در آوردن ملت‌ها در مبارزه ی با نژاد پرستی و حقوق زنان و غیره

این به حرکت درآوردن‌ها امروزه خود را بیشتر و بیشتر در سیاستهای پوپولیسم راست بپا خواسته نمایان می‌کند


و این باید ما را نگران کند

این بخشی از یک پروسه است که در آن چپ خودش را محدود می‌کند به موضوعات فرهنگی، حقوق همجنس‌گرایان، حقوق زنان، محیط زیست و غیره

و اعتراضات مردمی و مبارزه طبقاتی را به عهده ی احزاب راست می‌گذرد

خطری که در اینجا دموکراسی را تهدید میکند چیست؟

من یک تغییر بزرگ دیگر هم می‌بینم


زمینه‌ی سیاست تا امروز تا حدودی متنوع بوده است

دو قطب بزرگ پوپولیستی، البته نه به منی پوپولیسم اما به معنی متره بودن و جذب آرا در دستگاه انتخاباتی ،

احزاب میانه مثل احزاب مسیحی کنسرواتیو

و لیبرال سوشیالهای دموکرات

این زمینه‌ای برای احزاب مقابل یکدیگر بود

امروز سوشیال دموکرات‌ها دارند ناپدید می‌شوند و ما داریم به یک دو قطبی جدید می‌رسیم



در یک سو احزاب میانه مثل کنسرواتیوها و سوشیال دموکرات‌ها، و اینکه چه گروهی نقطه ی میانی را پر می‌کند بستگی به شرایط دارد

یک حزب میانه‌ی سرمایه دار مدرن لیبرال با پذیرش بهتر اقلیت‌ها


ما امروز دردوره ای هستیم که ایرادات بزرگی در لیبرالیسم بوجود آمده است

مشکل این است که چه کسی این ایرادات را حل خواهد کرد

متاسفانه امروز فقط یک کانال است که نمایندگی این کار را به عهده گرفته است

و آن پوپولیست راست است.


من فقط میگویم ما با مشکلاتی روبرو هستیم که ارزشها و کمون (جامعه) ما را تهدید میکند و برای همین از کمونیسم میگویم

چون تنها یک نوع حرکت اجتماعی خارج از حکومت و خارج از بازار میتواند در اینجا کاری انجام دهد،

هر روز دلایل آنرا میبینیم مثل بی نتیجه بودن کنفرانس محیط زیست در کوپنهاگ که نه دولت و نه بازار قدرت هیچ اقدامی را نداشتند


اگر برگردم به سوالی که چه کسی میتواند سخنگوی لیبرالیسم مشکل دار امروز باشد

امروز تنها پوپولیستهای راست این کار را با موفقیت انجام داده اند

من حتا مخالفت چندانی با لیبرالیسم ندارم و پیام من برای ایشان اینست



تنها راه برای نجات آنچه از لیبرالیسم ارزش نجات دارد ، مثل ایده ال های آزادی ، حس همدردی و غیره است

تنها آنچه ارزش دارد باید بوسیله ی یک چپ رادیکال جدید نجات داده شود


هیچ نظری موجود نیست: