خیانت یا حماقت ؟
# موسوی خوینی ها
# جنبش سبز
# گروگانگیری دیپلماتهای امریکائی
کدام انگیزهی موسوی خوینی ها در ترغیب دانشجویان در
گروگانگیری دیپلماتهای آمریکائی و اشغال سفارت آمریکا بود؟
تسخیر سفارت امریکا و عواقب ان بدون شک نقش مهمی در انحراف انقلاب ایران از یک اقدام سازنده به یک گره کور داشت اتفاقی که ابعاد خسارت و عواقب ان در حوادث منتج از آن بسیار تاسف بار بود |
اظهارات موسوی خوئینیها را میخواندم در رابطه با توجیه حرکتی که در تحریک دانشجویان برای اشغال سفارت آمریکا کرد و تاریخ مملکت را دگرگون کرد
من نمیدانم چرا حکومت توان این را ندارد درک کند چقدر توجیهات این فرد تحقیر آمیز و اسباب تاسف است و چطور ایشان جرات میکنند راحت این حرفهای مسخره را بزنند اگر ما اظهارات ایشان را قبول کنیم باید بپذیریم که ایرانیها واقعا آدمهای نادان و جاهلی هستند و با اقدامات خودسرانه و بی منطق خود خمینی را هم مستاصل و عاصی کردند و دولت مردان ما را بیزار کردند
و به قیمت هزار ملیارد دلار خسارت و صدها هزار کشته و مجروح یک انقلاب به ظاهر مردمی را تبدیل به یک طاعون مزمن کردند
چگونه و چه قدرتی حامی موسوی خوینی ها بوده که او جسارت این را پیدا کرده که با آن سابقه سیاه مجددا بتواند فتنه ی 88 را رهبری کند؟ |
اظهارات موسوی خوینی ها واقعا تامل برانگیز است
*******************************************
اظهارات موسوی خوینی ها
آ...........آن همه تنفر مردم از آمریکا که عده ای به ذهنشان رسیده که فوری ترین کاری که باید انجام داد، این است که برای رساندن صدای اعتراض خود به دنیا و شاید بسیج کردن افکار عمومی مردم آمریکا علیه دولت آمریکا برای دست برداشتن از این کارها، جایی را بگیریم که حسابی در دنیا سر و صدا کند.
اینجا حادثهای رخ داد به نام اشغال لانه یا تصرف سفارت آمریکا. در اینجا ما دو بخش داریم که باید همین اول این دو را از هم جدا کنیم.
یک اینکه یک عده دانشجو بدون داشتن کوچکترین شیء تهدید کننده در دست، نه سلاح، نه چوب، نه حتی خودکاری که فکر کنند حتی با خودکار قرار است صدمه ای به آنها برسد، با پیراهنهایی که عکس امام را روی سینههاشان چسباندهاند و با رفتاری کاملا مسالمت آمیز وارد لانه میشوند. بنا بوده یک روز، دو روز، سه روز آنجا بمانند تا صدای خود را به گوش دنیا برسانند و سپس از آنجا خارج شوند، به هر حال ممکن است شما بگویید اینها با زور وارد لانه شدهاند، اما این در دنیا خیلی مرسوم بوده که جمعیتی که مورد ستم قرار گرفته بوده و هیچ راهی برای دفاع از خود ندارند، چنین کارهایی بکنند. حتی اتفاق میافتاد که یک هواپیما را از مسیر خود خارج کرده و به یک کشور دیگر میبردند و سپس اعلام میکردند که منظور اصلیشان رساندن صدایشان به گوش دنیا بوده است که مثلا ما به فلان دولت معترضیم و سپس هم خود را تسلیم مینمودند و آسیبی هم به کسی نمیرساندند.
آمریکاییها به دلیل بیتجربگی و بیتدبیری و غرور آمریکایی که آنچنان خود را قدرت برتر عالم میدانند که هیچ کس را در برابر خود آدم نمیدانند، به خصوص کشوری مثل ایران که تا دیروز زیر دست آمریکاییها بوده، اجازه ورود دانشجویان ایرانی به سفارت را نمیدهند. در حالی که اگر این اجازه را میدادند و از دانشجویان استقبال و پذیرایی میکردند و یکی دو روز هم آنها را تحمل مینمودند و حرفهای آنها را میشنیدند و به دنیا مخابره مینمودند، مسئله جور دیگری حل میشد. زیرا مگر دانشجویان چه کرده بودند که آمریکا آن را یک جرم بزرگ بخواند؟
آنها با بستن درها و مقاومت، جوانها را تحریک کردند و جوانها هم بعد از باز کردن درها، آنها را گروگان گرفتند. پس اولین چیزی که رخ داده، این است که دانشجویان وارد سفارت دولتی شدند که بیست و چند سال است هر چه دیدند از این دولت ظلم و ستم بوده است. مردم توسط آمریکا تحقیر شده اند و سرنوشتشان در اثر دخالتهای آمریکا سرنوشت دیگری شده است، اگر آمریکاییها اجازه میدادند دولت ملی دکتر مصدق ادامه پیدا میکرد، مصدق بنای حذف شاه نداشت، میخواست شاه سلطنت کند و امور مملکت به عهده دولت باشد. ماجرای کاپیتولاسیون، ماجرای دستگیری مرجع مذهبی که مردم به او عشق میورزیدند، کشتار دانش آموزان و ... همه در ذهن مردم همانطور که گفته شد وجود دارد و لذا دانشجویان وارد سفارت یک چنین کشوری شده اند که دولتش بیست و چند سال به مردم ما ظلم کرده است و بالاخره "کلوخ انداز را پاداش سنگ است." بیست و چند سال آنها زدند و حالا یک بار هم ما دست بلند کنیم، این مسئله چه چیز عجیبی است؟
میگویند گروگانگیری کار بدی بوده است ... سوال این است که آمریکاییها چرا چنین رفتاری با دانشجویان کردند که آنها وادار به گروگانگیری شوند؟ چرا درها را بر روی دانشجوها باز نکرده واز آنها استقبال و پذیرایی نکردند؟ تا بعد بتوانند با دولت تماس گرفته و مشکل را حل کنند. اصلا عامل اصلی اینکه دانشجوها به سمت گروگانگیری رفتند رفتار خود آمریکاییها بود.
ساعت 10 صبح دانشجوها وارد لانه شدند و بر اساس قراری که داشتیم به محض اینکه دیدند اوضاع درست است و مشکل خاصی نیست به من اطلاع دادند که من هم بروم. من هم از محلی که بودم حرکت کردم تا به آنجا برسم، به خاطر شلوغی خیابانها، حدود 12 به محل سفارت رسیدم.
وقتی به آنجا رسیدم جمعیت از یک فاصله بسیار دور اصلا راه نمیداد که به سمت سفارت حرکت کنم. یعنی بلافاصله و برق آسا چنان این خبر در شهر تهران پیچیده بود که گویا هر کس شنیده بود، به آنجا آمده بود. مردم آمدند و در آن شب و فردا و پس فردا و هفته اول و هفته دوم، آنجا مدام حضور داشتند. اینجا دیگر اصلا دانشجویان نقش آفرین نبودند. این مردم بودند که اجازه نمیدادند هیچ قدرتی یا مقامی تصمیمی بگیرد که در ارتباط با این واقعه چه باید کرد. به مدت چند ماه تمام اطراف سفارت پر از جمعیت بود، مردم بر حسب نوبت دائم آنجا را پر نگاه میداشتند و اجازه خالی شدن محل را نمیدادند. مردم دیگهای غذا آورده بودند و نذر کرده و به مردم غذا میدادند. دولت هم در این قضایا هیچ نقشی نداشت. دولت اگر میتوانست افراد را از آنجا بیرون میکرد، چه رسد به اینکه به آنها شام و نهار بدهد. از مقطع بعد از ورود به لانه و تصرف آن، مردم ایران بودند که آن قدر حمایتشان وسیع و گسترده بود.
مثلا از کرمانشاه جمعیتی پیاده حرکت کردند و تا جلوی سفارت آمریکا آمدند تا اعلام حمایت کنند. عجیبتر آنکه هیچ گروه سیاسی نبود مگر اینکه از این حرکت حمایت کرد. دشمن ترین گروهها سازمان مجاهدین خلق که ساعت اول بیانیه داده و محکوم کردند، گفتند که این یک حرکت راست است که از دل چپ آغاز شده، این بیانیه حدود ساعت 12 بود، نزدیک ساعت 3 بعد از ظهر این قدر حمایتهای مردمی از این حادثه در سراسر ایران زیاد شد که همین سازمان مجاهدین خلق اعلامیه صادر کرد و از اعلامیه قبلی عذرخواهی کرده و اعلام حمایت کرد. گروههای متعدد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هر شخصیتی را که نام ببرید اعلام حمایت کردند. فکر نکنید فقط تودههای مردم بودند و مثلا بگوییم روی تودهها نمیشود حساب کرد - که البته من این نظریه را هیچ قبول ندارم- همه نخبگان جامعه اعلام حمایت کردند.
ما در آنجا دفتری داشتیم که شخصیتها میآمدند و خاطرات خود را در آن دفتر مینوشتند، همه آمدهاند و همه را ما راه دادیم الا سازمان مجاهدین خلق. مسعود رجوی و موسی خیابانی که نفر اول و دوم سازمان بودند چندین ساعت پشت در ماندند و ما آنها را راه ندادیم. به آنها گفتیم که شما در جریان دو اعلامیهتان بازی سیاسی کردید و آنها را راه ندادیم.
وقتی از کاری همه مردم از اقصی نقاط کشور و همه نخبگان کشور اعلام حمایت میکنند و هر یک گوشهای از کار را میگیرند فکر میکنید دانشجویان چه میتوانستند بکنند؟ آیا میتوانستند مردم را راهی خانههاشان کنند؟ مگر کسی به حرف آنها گوش میکرد؟ یا میتوانستند آنها را آزاد کنند؟ اصلا امکان نداشت جز آنچه مردم میگویند کار دیگری انجام شود.
پس بخش اول یعنی ورود دانشجویان به لانه، کار طبیعی بود و مشابه آن در بسیاری دیگر از نقاط دنیا هم انجام شده بود. گروگانگیری ناشی از عکس العمل نامتناسب آمریکاییها بود و از آنجا به بعد تصمیم گیرنده مردم بودند و نه دانشجویان. حال من نمیدانم احساسات و وجدان عمومی یک ملت را چه کسی میتواند به خود اجازه بدهد که محکوم کند؟ بالاخره اگر مملکت مال مردم است و تصمیم گیری هم مال مردم است، مردم در آن مقطع تشخیص دادند منافعشان در این حرکت است، یعنی غرور تحقیر شده خودشان را که در این فرصت تاریخی به دست آمده میخواهند به رخ دشمن بکشند، چه کسی میخواهد ملتی را به خاطر دفاع از غرور و عزت خود ملامت کند؟ مردم خارج از ایران چه حقی دارند؟ این مردم ایران اند که باید درباره کشورشان تصمیم بگیرند. اینها در آن زمان برای منافع خود این تشخیص را دادند و درست هم تشخیص دادند.
منفعت این حرکت برای نظام این بود که آن همه درگیریها و تشتتها و اختلافات در مملکت ناگهان با این حرکت، تبدیل به یک انسجام و وحدت شد. کسانی که تا دیروز علیه هم میجنگیدند و در همین دانشگاه تهران بر ضد هم اسلحه جمع میکردند در این قضیه کنار هم ایستادند یعنی این حرکت این چنین وحدت بخش بود و مردم مثل آب حیات آن را تشخیص داده و به سمتش رفتند. حال چرا ما باید بگوییم که ملت ایران اشتباه کردند که آن حمایت وسیع و گسترده را انجام دادند؟ این چه حماقتی است که میگویند این اقدام طراحی خود آمریکاییها بوده است؟!
حال امام از این قضیه حمایت کرده است. دو نکته در اینجا وجود دارد، اولا اینکه دانشجویان میخواستند قبل از حادثه این را به اطلاع امام برسانند یا نه؟ بله، صحت داشت، چون آن زمان دانشگاهها به چند بخش تقسیم شده بود. بخشهایی بودند که در شعارهایشان به نوعی نشان میدادند که امام خمینی را قبول ندارند. البته نمیتوانستند بگویند ما رهبری را قبول نداریم چون تمام ملت ایران رهبری امام را قبول کرده بود. خود آنها قبل از پیروزی انقلاب بیانیه داده بودند و رهبری امام را در مبارزه ضد امپریالیستی (گروههایی که مبارزه با امپریالیزم را پذیرفته بودند) و بقیه گروهها با بیانهای دیگر پذیرفته بودند. ولی بنایشان این نبود که به حرف امام گوش کنند. حال در میان این دانشجویان بخش قابل ملاحظه و وسیعی هم دانشجویان مبارز و انقلابی و مسلمانی بودند که امام را قبول داشتند.
نه از این باب که امام از نظر خداوند حکمش جوری است که حتما باید پذیرفته شود، اصلا اینگونه نبود و هنوز آن دانشجویان این حرفها را یاد نگرفته بودند، آنها امام خمینی را قبول داشتند، چه آن حرفها را میزدیم و چه نمیزدیم. جوانان آن روز میگفتند این چیزی که شما میگویید اگر حرف امام خمینی است ما آن را قبول داریم و اصلا احتیاج به آیه و روایت هم نداریم. طبعا این دانشجویان مایل بودند که بفهمند که اگر امام موافق اند این کار انجام شود. لذا نزد من آمدند و از من خواستند که قضیه را با امام طرح کنم. من گفتم که طرح قضیه با امام کار درستی نیست.
فکر کنید من قضیه را با امام طرح کنم، اگر امام بفرمایند که کار درستی نیست که خیلی مشکلی نداریم اما اگر فرض کنیم که امام این کار را میپسندد، همان طور که شما هم فکر کردهاید که این کار خوبی است و بالاخره برای اعلام اعتراض ما به آمریکاییها این تنها راه ما است و راه دیگری نداریم، اما در جایگاه رهبر و رئیس یک مملکت آیا درست است که امام به یک عده بگوید که سفارت یک مملکت را بگیرید و افرادی را هم که آنجا هستند مثلا آنجا نگه دارید؟ آیا این کار درست است؟ امام اگر بر فرض هم در دلش این کار را پسندیده بداند به لحاظ عرف سیاسی ناگزیر است بگوید چنین کاری نکنید.
خوب این چه کاری است که ما برای انجام کاری که پسندیده و درست است، امام را با سوالی مواجه کنیم که امام ناگزیر پاسخ منفی بدهد؟ شما این کار را نکنید و من هم نمیکنم. مگر شما میخواهید چه کاری انجام بدهید که نمیشود آن را جبران کرد؟ نمیخواهید که کسی را بکشید یا جایی را خراب کنید، شما میخواهید وارد سفارت آمریکا بشوید، اولین لحظهای که شما وارد سفارت بشوید امام مطلع میشوند. اگر امام نظرشان این باشد که کار درستی نیست بلافاصله به شما اطلاع میدهند که این کار خوبی نیست. یا به خود شما میگویند یا به دولت میگویند که شما را از آنجا بیرون کند. این هیچ ضرری هم ندارد.
چون این پیام را دارد که قشر دانشجوی مسلمان کاری را که خود میپسندید به خاطر رهبرش کنار گذاشت. آمریکاییها هم میفهمند که در درون مردم این ظرفیت وجود دارد که هر لحظه قدمی علیه آمریکا بر دارد، اما رهبر مملکت جلو آن را گرفته است، اما اگر کار خوبی بود امام جلوی شما را نخواهد گرفت و در این صورت هم کار خوب انجام شده و هم به پای امام نوشته نشده است، چرا ما کاری کنیم که به هر حال در عرف بینالملل درست نیست که این کار را به نام امام ثبت کنیم. چون خواهند گفت که شما اگر سفارت آمریکا را قبول نداشتید به آنها میگفتید از کشورتان بروند. منطق من دوستان را قانع کرد و پذیرفتند که با امام در میان نگذاریم.
دانشجویان رفتند و کار خود را انجام دادند و به من هم خبر دادند و من هم آنجا رفتم و اولین کاری که کردم تلفن به دفتر امام در قم بود. درخواست کردم که مرحوم حاج سید احمد آقا پای تلفن بیایند و گفتم من داخل سفارت آمریکا هستم و دانشجویانی اینجا هستند که وارد سفارت آمریکا شدهاند، شما به اطلاع امام برسانید، اگر امام اصل این کار را نادرست میدانند، الان جواب بدهند تا اینها از اینجا بیرون روند، اما اگر با اصل کار مخالف نیستند اما نمیدانند این دانشجویان چه کسانی هستند - به خاطر همان نکتهای که گفتم، که در آن زمان در دانشگاهها همه نوع گروههای سیاسی بودند - خدمت ایشان بگویید که من اینها را میشناسم و آنها را تایید میکنم و اینها همه مقلد و مطیع شما هستند و هر چه شما بفرمایید انجام میدهند و امام را نسبت به خود دانشجویان از طرف من اطمینان دهید.
حاج احمد آقا آیا حیرت زده یا متعجب شدند - نمیدانم - گفتند گوشی را نگه دار تا من بروم و برگردم، من هم گوشی را نگه داشتم، ایشان رفتند و بعد از چند دقیقه برگشتند و به من گفتند که امام فرمودند که خوب جایی را گرفتید، محکم نگه دارید. تکمیل آن قضیه اینکه، بعدا حاج احمدآقا به من گفتند که آقای موسوی برخورد امام برای من چیز عجیبی بود و چون من وقتی رفتم به امام خبر را بدهم دیدم امام در حال خواندن رکعت آخر نماز است و سلام آخر نماز را میدهد. بعد از پایان نماز کنار ایشان نشستم و گفتم که آقای موسوی پشت خط تلفن هستند و این خبر را میدهند، امام بلافاصله آن جمله را فرمودند. حاج احمدآقا فرمودند که من با خودم فکر کردم که چطور امام با آن سرعت جواب داد؟ چطور به من نگفت که به آقای موسوی بگویید قدری صبر کند تا من نمازم را بخوانم، شما هم در این فاصله مثلا با شورای انقلاب تماس بگیر، با دولت تماس بگیر، با چند نفر از شخصیتهای سیاسی مهم کشور صحبت کن و از آنها بپرس تا من هم نماز دوم را بخوانم، فکر کنم و بعدا جواب بدهم، کاملا هم از نظر ما قابل قبول بود که بگویند مثلا یک ربع، نیم ساعت بعد جواب خواهند داد.
حاج احمد آقا میفرمودند که من تعجب کردم که چطور امام هیچ یک ازاین دستورها را ندادند و حتی نگفتند صبر کنم تا تعقیبات نماز و نماز دوم را بخوانند و در این مدت خود من هم روی قضیه فکر کنم.
اما حال شما فکر کنید که امام یکی دو روز هم به تعویق میانداختند، آیا با آن همه هجوم مردم از اقصی نقاط کشور، شهرستانهای مختلف برای امام تصمیم گرفتن مشکل نمیشد، البته امام نظر خودش را میگفت که مثلا بنده مخالفم اما مردم خود دانند، یا اینکه من مخالفم اما مسئولیت بر عهده شورای انقلاب است، اما به هر حال مسئله قدری مشکل میشد.
اظهارات بنی صدر در مور مسببین تسخیر سفارت آمریکا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر